تحقیق کوتاه درباره حافظ

نویسنده:

مقاله ای دیگر در مورد حافظ شاعر یا حافظ شیرای

مقاله قبلی در مورد حافظ

خواجه شمس الدین محمدحافظ به سال 792 هجری قمری در شیراز که خاک عنبر آمیزش عشق می رویاند وباغهای سرو سر به فلک کشیده اش صاحبدلان را درس ایستادگی و آزادگی می داد، دیده به جهان گشود. پدرش کمال الدین از مردم تویسرکان یا بهاءالدین از اهالی کوپایه اصفهان و مادرش زنی با فضیلت از مردم کازرون بود.

دسته بندی : مشاهیر و شخصیت ها

در دوران جوانی پدرش ملاءعلی جایگاه قدس قدسیان عروج فرمود و سه فرزند و همسر خویش را تنها گذاشت .

برادران بر اثر فشار تنگدستی هر یک به دیاری رفتند و محمد با مادر تنهای تنها با بیم و هراس به آینده ای که داشتند می اندیشیدند تا اینکه مادر محمد فرزند کوچک خود را که آن روز از اداره اش ناتوان بود ، امور تربیت و تحصیلش را به آشنایی از اهل راز سپرد، از این زمان فراگیری را در کنار کار و کسب آغاز کرد محمد پس از گذشت زمانی کوتاه خود کوشید کاری مستقل اختیار کند راه زندگی را به تنهایی بپیماید و با سختیها آشنا شود به همین جهت شاگردی دکان نانوایی را اختیار کرد و به شغل خمیر گیری مشغول شد.

حافظ

چون خمیرگیران را رسم بود که از نیمه شب برخیزند و خمیر نان صبحگاهی را فراهم آورند، این سنت برای محمد بسیار فرصت مناسبی بود که ساعات خاص سحرگاهی را درک کند وارفیوضت آن بهره مند گردد، که فرموده اند بیداری سحرگاهی مقدمه بیداری باطنی و بینش روحانی و حرکت ملکوتی و روشنایی معنوی او گردید ، که خود پس از طی مراتب معنوی فرموده است:

«هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ                  از یمن دعای شب و ورد سحری بود»

رفتن به مکتب

   در همان ایام که به خمیرگیری در دکان نانوایی اشتغال داشت رفت و آمد مکتب خانه ای که در جنب محل کسب او بود نظرش را به خود جلب نمود مصمم شد که در کنار دیگران به فراگیری مقدمات علوم رسمی بپردازد .

به امید لطف و عنایت الهی به مکتب رفت و شروع به تحصیل علم نمود، از آنروز درآمد روزانه اش را که از خمیرگیری کسب می کرد به چهار قسمت تقسیم نمود ، قسمتی برای معاش مادر، قسمتی برای معلم ، قسمتی برای خود و قسمتی برای فقراء اختصاص داد. در همین ایام نیز قرآن را به خوبی فرا گرفت.

اعتکاف در بقعه بابا کوهی

   محمد در رفت و آمد به  مکتب متوجه شده بود که در جنب مکتب خانه جوانی دارای ذوق ادبی و قریحه شاعری به بزازی مشغول است ، او می دید که گاهی جوانان شاعر پیشه و ادب دوست در همان مغازه بزازی مجلس شعر و ادب بر پا می دارند ، محمد نیز گاهی به جمع آنان می رفت و شعر سرودن را می آموخت.

   این گونه محافل را که هنوز هم در گوشه و کنار شهرها دیده می شود راه و رسم چنین است که سروده های شرکت کنندگان را مورد تشویق و تایید قرار داده ، در بعضی مواقع هم ایرادهای آن را می شمارند و به اصطلاح نکاتی را که شاعر به آن توجه نداشته می پردازند. یک روز محمد سروده خویش را در محفل شاعرانه ای که شرکت می نمود خواند ، حضار پی در پی به خورده گیری پرداختند به حدی با ناراحتی محمد مواجه شدند، عاقبت محمد با گرفتگی محل را ترک گفته با خاطره ای افسرده ، دلی گرفته راه بقعه بابا کوهی را در پیش گرفت .

ساعتی در روضه مبارکه آن عارف کامل به راز و نیاز پرداخت ، در همان تضرع و زاری بود که ملهم شدار بعینی در جوار تربت مطهر و مشهد معطر هادی راهی که کاملی واصل بوده استنگاه دارد. از آن پس شبها را در چاهی که به چاه مرتاض علیشاه معروف است یکه و تنها به راز و نیاز به در گاه حضرت بی نیاز مشغول شد.

این مطلب را هم ببینید  مقاله درموردفردوسی

عاقبت نیز دعای آن سوخته دل به هدف اجابت رسید و شاهد مقصود روی نمود. در یکی از شبهای خلوت و عزلت که به حال تضرع و ابتهال به درگاه حضرت ذوالجلال به خواب رفته بود در رویا شاهسواری را دید که از فعل مرکب او تا پایه عرش نور، ارتفاع می گیرد و به شمس الدین محمد می فرماید :

« برخیز که مراد تو را دادیم» در این حال لقمه نورانی از دهان مبارک در آورده به دهان شمس الدین محمد گذارده ، می فرماید: « ابواب علوم بر تو گشاده گشت و در فصاحت و بلاغت نادره زمان شدی».

شمس الدین محمد خود می گوید : هرگز لقمه ای به این گوارایی و لذت نخورده بودم در آن وقت آن رادمرد مه چون خورشید تابان بود خواست غائب شود، من پیش دویدم تا احوال از او معلوم نمایم که پیر روشن ضمیری به نظرم آمد و از او استفسار نمودم که این بزرگوار که بود و نام مبارکش چیست؟ فرمود،نمی دانی؟ حضرتش ساقی شراب طهور است .

همان بزرگواری که پیامبر خدا در شانش فرمود: «انا مدینه العلم و علی بابها». شمس الدین محمد می فرماید: در این اثنا خواستم سر در قدمش نهم و جان نثار مقدمش نمایم که صدای مؤذن هنگام سحر به گوشم رسید و از خواب بیدار شدم ، باطن خود را از برکت آن بزرگوار متجلی یافتم در آن سفیده صبح دلم در موج آمد و این غزل را سرودم:

« دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند                    واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند»

فردای آن روز به شهر بازگشت ، یاران بر حسب معمول از او شعر خواستند و شمس الدین محمد این غزل را برای آنها خواند ، چون تمام شد گفتند: تاکنون هیچ کس از شعرا به این خوبی شعر نساخته ، چطور از تو قبول کنیم؟ پاسخ داد غزلی مطرح سازید تا من هم بسازم، طرح کردند و شمس الدین محمد ساخت و بسیار خوب شد ، باز هم مطرح نمودند، باز هم گفت که بهتر از آن نبود ، خواجه می فرماید در این موقع پیوسته آیه مبارکه «إنَ اللهَ علی کُل شی ءٍ قدیر» به یادم می آمد.

تکمیل علوم رسمی

   پس از این اربعین تصمیم گرفت به تکمیل علوم رسمی بپردازد. به حوضه درس خواجه قوام الدین عبدالله که از بزرگان اهل عرفان و از جهت دانش در زمان خویش سرآمد اقران بود تلمذ نموده ، علوم متنوعه را آموخت . در مراتب عرفان و قرائت قرآن ، نادره زمان بود و تمامی آن کتاب آسمانی را با 14 روایت در حفظ داشته است و آنچه از عرفان و حقیقت نصیبش شده بود همانا از برکت قرآنی می دانست که فرموده است:

« عشقت رسد به فریاد ، گر خود بسان حافظ             قرآنی زبر بخوانی با چهارده روایت»

   خواجه خود را ملزم نمود که شبهای جمعه در گرد مقصوره ای که میان مسجد شیراز واقع است تا صباح بگردد و با صدای خوش ختم قرآن نماید.

   دشتی در کتاب تحقیقی ، تحلیلی «نقاشی از حافظ» درباره معلومات دانش وی نگاشته است: محققاً حافظ بر تمام معلومات عصر خود احاطه داشته است اینکه می گویند قرآن را از حفظ می دانسته و خود او نیز بدان اشاره می کند تنها عبارت قرآن نبوده است ، حقیقت قرآن با تمام تفاسیری که تا آن تاریخ دماغهای فعال و متحجر علمای دین نوشته و بر حقایق آن روشنایی پاشیده بودند میدانسته ، از فقه و حکمت اشراق بهره وافر داشته است ، بر علوم ادبی زبان عرب مسلط و به زبان فارسی و گنجینه های بی مانند آن مستولی بوده ، در تصوف قدم زده و به کنه معارف آنها رسیده و شاید مدتی هم سالک طریقه ای بوده و فکر آزاد او که از هر قالبی می گریخته از حوضه رسمی آنها کنار گرفته است .

کناره گیری حافظ به علل گوناگون از حوضه های رسمی با وضوح و روشنی و گاه «رندانه» و «طنز آلود» در غزلیاتش باز تابی روشن و گسترده و وسیع دارد :

«از قیل و قال مدرسه آری دلم گرفت                     یک چند نیز خدمت معشوق و مَی کنم»

مذهب حافظ

       حافظ که در همه دیر مغان مانندش به شیفتگی و شیدایی دیده نشده بدون تردید از مسلمانان تمام عیار بوده است که نسبت به ساحت قدس حضرت علی(ع) و عترت و خاندان حضرت ختمی مرتبت ارادت عاشقانه داشته است ، چنانچه می فرماید:

   در مذهب ما کلام حق نادعلیست                               طاعت که قبول حق بود یاد علیست

   از جمله آفرینش کون و مکان                                   مقصود خدا علی و اولاد علیست

   حافظ غلام با اخلاص بارگاه حضرت علی مرتضی(ع) را شاه می داند و سالکان راه را نصیحت می نماید که اگردرراه ارادت و عشق ورزیدن به شاه جهان یعنی علی بن ابیطالب(ع) صادق باشی به مقام شاهی می رسی چنانکه خود به آن اشاره نموده:

«ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش                    پیوسته در حمایت لطف اله باش»

   یاد خدا را گواه می گیرد که از جان محب رسول خدا و آل اوست چنانکه فرموده:

«حافظ ز جان محب رسول است و آل او                                حقا بدین گواست خداوند داورم»

آرامگاه حافظ عکس

خود را بشناس

   خود را بشناس عبارتی است که آن را به سقراط نسبت داده اند ، چون سقراط انسان بزرگی است ، چون سقراط خود را شناخت و به جای پرداختن به «او» به «تو» پرداخت و کوشید تا «تو» را بشناسد و در خدمت «تو» باشد و جهان را برای «تو» زیبا و شاد و پدرام بسازد وجلوه دهد.مردی است عارف ، عرفان یعنی شناخت ، پی بردن به « چه ، چون ، چند» انسان و زندگی او و دمسازیش با هستی و راز آفرینش و دریافت انسان و دریافت پیوند و پیمان انسان با هنجار آفرینش، عرفان یعنی «خویش کاری » تلاش و کوشش برای رسیدن و رساندن « من به تو» و پدید آوردن جلوه حق و نمایشگاه و هنجار آفرینش و دادار آفریدگار . سقراط خود را سوخت تا حق را شناخت و آموخت.

در عرفان ایرانی که حافظ چکیده و جوهره آن است به جای «او» باید «تو» را جستجو کرد و در پی خویشتنی و خوشی «تو» بود و به سوی «تو» رفت زیرا با پیوستن «من به تو» ، «او» خود به خود در آن هنجار زیبا تجلی می کند.

زیرا انسان تجلی گاه اوست . انسان باید به خود بیندیشد ، خود را دریابید ، زندگی را دریابد ، لمس کند. «آن » ها و لحظه ها را دریابد. انسان باید عاشق هستی و آفرینش باشد. ما باید بندهای تعبد و تقلید صوفیانه را از دست و پای انسان باز کنیم . مراقبه آن نیست که در زبان صوفیان جاری است ، مراقبه یعنی بیداری در لحظه ها ، «آن » ها؛ نگریستن به

درون خود ، یکپارچه شدن و یافتن خویشتن خویش و یکی شدن با آن.

   ارزش حافظ _ که جهان بین است و جهان دار است و جهان خواه _ دلبستگیش به انسان و دوست داشتن جهان انسانی است ، او زمان را بزرگ می داند که همه چیز است و می خواهد که انسان زمان را دریابد وبستاید تا با برخورداری از روند زمان بیکران ، زمان کرانمند و «جایی» و جهان را شاد و آباد و خوش بارور می خواهد و بسازد و می گوید :

وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی                    حاصل از حیات ای دل ، این دم است تا دانی

زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت              عاقلا مکن کاری کاورد پشیمانی

   او به سختی به واعظ و اندرزگو می تازد و پند ناصح و موعظه واعظ ریایی را انگیزه گمراهی رهروراه زندگی می داند _ که می داند منافقند و چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند وآماجشان از پند دادن ، به بند کشیدن مردم و گرفتر ساختن مردم است نه رهایی  و آزادی آنها _ و همین تازش و پرخاش را، نه برای دشمنی و کینه جویی که برای بیداری دیگران می کنند .

واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبرمی کنند        چون به خلوت می روندآن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس               توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند

گوئیا باور نمی دارند روز داوری                       کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

   او همین گروه سیاه دل را نیز تقریر و تکفیر نمی کند که گوشمالی ادیبانه می دهد که از به راه آمدن آنان و روشن شدن دل و جانشان ناامید نیست . بدین رو در برابرشان می ایستد ، از خود شکیبایی نشان می دهد و با شیرین زبانی و مهرورزی عارفانه به گوش سنگینشان زمزمه دلنوازی را می خواند:

«دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمی گیرد          ز هردم می دهم پندش ولیکن درنمی گیرد»

   از سوی دیگر گاه به نظر می رسد که حافظ خود گویی پند می دهد و اندرز می گوید اما چون به ژرفای اندیشه حافظ آشنا شود در می یابد که حافظ آنچه را برای خود می خواهد و با سرشت و طبیعت آدمی  و این جهان سازگار است سفارش می کند و خواننده را در پذیرش یا پرهیز از آن آزاد می گذارد که در سخنش اجبار نیست ، دلسوزی و دوستی است:

«در نظر بازی ما بی خبران حیرانند              من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

  یا

هرکاو«خاطر مجموع» ویارنازنین دارد             سعادت همدم او گشت ودولت همنشین دارد

 حریم عشق رادرگه، بسی بالاترازعقل است       کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان      که دوران ناتوانی ها بسی زیر زمین دارد

   سخن بر سر انسان خواهی و رندی حافظ است که او را به برترین برترینها نشانده و مهرش را با ژرفای دل و جان خوننده سخنش کشانده است . او به انسان آزادی و آزادگی می دهد یا بهتر بگویم او انسان را با آزادی و آزادگی آشنا می کند. حافظ به خواننده آثارش منطق یاد می دهد ، یعنی ابزار اندیشیدن را در دسترس انسان می گذارد ، یاد می دهد که منطق را فراموش نکند . حتی زمانی که با جاهلان و زورگویان و بی خردان روبروست ، فن  سخن گویی ، فن پراکندن منطق و معرقت را می آموزد :

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت              که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم ، اگر بد، تو برو خود بشناس          هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارندچه هوشیارو چه مست       همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

 ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل                      تو چه دانی که پس پرده خوبست و که زشت؟

   راستی ، سخن از این والاتر و منطقی از این گیراتر و اثر بخش تر می توان پیدا کرد ؟ «من اگر نیکم ، اگر بد ، تو برو خود را بشناس » تو خود را درست کن ، تو اندکی در خود بنگر و به خویشتن خویش بیندیش ، تو باید آفریده خدا را به سخن خوب و گفتار نیک و راهنما بشارت دهی و بگذاری تا آن خود بهترین را برگزیند ، هر کس مسئول کار خویش است.

   حافظ نیز مانند «هگل» معتقد بود خداوند در طبیعت و هنر به صورت «زیبایی» متجلی نموده است . او بر این اعتقاد بود که همه جا پرتویی و نوری از ذات ایزد یکتا تابیده است . سرتاسر دیوان ارجمند حافظ سخن دوست و کلام محبت و پیام عشق است . بیزاری از دشمن و کینه جویی و اشتیاق به گذشت و محبت و ایثار و فداکاری عالیترین ویژگی این دفتر است:

« درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آید      نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آید»

   حافظ مردمی ترین شاعر ایرانی است . گویی راز دل و زبان همه را می دانسته ، رمز تفأل از دیوانش نشأت گرفته از همین خلق و خوی مردمی بودن اوست . او از زبان عاشق بیقرار ، معشوق بی وفا ، پدر فرزند گم کرده و مادر به غم نشسه تا بازرگانی که سودای خام در سر پرورانده و بیماری که از دردی جانکاه می کاود و به امید به سرمی برد سخن گفته است

که هر که آن کتاب عزیز را باز کند و بخواند در هر اندیشه ای که باشد و هر نیتی در دل داشته باشد حافظ با او همکلام می شود و امیدوارش می سازد که این خود راز دوست داشتن حافظ است . حافظ نه تنها از عواطف لطیف و علایق دلپذیر انسانی سخن گفته بلکه دردهایی را که پیکر میهن از ضربه های بی رحم تاریخ خورده است بیان می دارد.

اینکه نوشته و گفته اند: « پس از قرآن کریم تنها کتابی است که در هر خانه هست » اغراق نیست . دیوان او همدم و مونس است .

ترجمه های اشعارش از قرن 18 میلادی در اروپا آغاز شد که بیش از صدها بار تجدید چاپ شده است . زبانش مبین افکار و احساسات و اندیشه های خواننده است به همین جهت به « لسان الغیب » ملقب بوده ولی «جامی » گفته است که:  چون در اشعار وی آثار تکلف ظاهر نبوده او را به لسان الغیب لقب داده اند .

یکی از حافظ دوستان نگاشته است : بیش از 600 سال است که ما ایرانیان با دهان حافظ فریاد کرده ایم . با گلوی او خوانده ایم ، با لبان او خندیده ایم ، با چشمان او گریسته ایم ، با زانوانش لرزیده و با دستهایش دعا کرده ایم . با نسیم معطر کوچه باغ غزل هایش به بال اندیشه ها از افق تا افق پرواز کرده ایم ، و دست در دستش از کوههای صعب العبور و از جنگلهای پر راز و مزروح ، از دشتهای سوزان ، از کویرهای عطش زده ، از اقیانوسهای تاریک و طوفانی گذشته ایم .

صوفیان ، عارفان ، خراباتیان ، مهرپرستان ، قلندران و درویشان و پیروان مذهب ها و فرقه های گوناگون و دیگر اقشار و لایه های جامعه ایرانی خواسته اند حافظ را به انگاره خود در آورند اما او و شعر تابناکش همواره آسوده از این اندیشه ها و انتسابها به زندگی جاودانه خود ادامه داده اند . شعر حافظ شعر زمانه اوست ، حرف و سخن عصری است که در آن زیست می کرده و عصر او دوران اختلافات فرقه ای سیاسی و زد و خوردها و ستمگریهای فراوان بوده است او در کشاکش مبارزات و سیاستهای امیر مبارزالدین شاه یحیی ، شاه منصور ، شاه شیخ ابو اسحق قرار داشته است .

در فراسوی شعر حافظ جهانی دیگر است که رسیدن به آن به قول «ویلیام فاکنر» به عرق ریزی روح و تلاش و کوششی طاقت فرسا نیاز دارد.

   تاکنون شرح و تغییرات گوناگون بر اشعار حافظ نگاشته شده است که مهمترین آنها شرح «سوری » است ، هنوز هم بر سر شرح و تفسیر بسیاری از ابیات شعر وی گفتگو و سخن بسیار است و تفسیر کلماتی در متن شعرهایش نظیر : جام جهان نما ، رند ، می ، عشق ، پیر ، مرید ، مراد ، خرابات ، خرقه ، خرقه آلوده ، خرقه پشمینه ، اختیار ، استغنا ، فنادر حق ،

عکس حافظ و آرامگاه

ملامت گری ، خانقاه و … از سوی حافظ شناسان ادامه دارد و به قول حافظ شناس ارجمند «بهاءالدین خرمشاهی» در میان تحقیقات ادبی عصر جدید شاخه حافظ شناسی اگر درخت تناوری نشده باشد ، نهالی ریشه دار و بارور است.

همنشینی و معاشرتش با شیخ ابو اسحق که مردی با ذوق و رفاه طلب بود از یک سو و هوای سکرآور باغات معطر و شاداب شیراز از سوی دیگر در پرورش قریحه لطیف و معلومات عمیقش در اندیشه کنجکاو او اثر کرده است ، صرفنظر از آنکه تصوف نیز عامل مؤثر بوده است زیرا تصوف مذهب عشق ومحبت است و از اصل ممهم وحدت وجود هزار پا معانی لطیف گرفته و در غزل به کار برده است از قبیل استغنای مغشوش و نیاز عاشق و عزت محبوب و ذلت طالب و پاکسازی و خاکساری و عجز و انکسار ناله های جانسوز فراق و نعره های مستانه وصال و سرگردانی در بادیه ، طلب وصلح کل و پشت پا زدن به دنیا و آخرت و خوشی با غم و اندوه و تسلیم و رضا و امثال آن که با تغییرات مختلف بیان شده است .

   آنچه که حافظ را بیزار از مقام و متنفراز نزدیک شدن به صاحبان قدرت کرده بود مشاهده فساد و دورویی و ملاحظه دو رنگی و ریاکاری در تشکیلات بعضی از صوفی نمایان بوده است ، از وعظ بی عملان و عشرت شبانه آنان مطلع بوده آنگاه «رندانه» و «طنز آلود» همه را بر ملا کرده و با روی نهادن به عشق حقیقی و نشان دادن ایمان واقعی شاهکار بی همتای خود را خلق کرده است و نام خود را جاودان گذارده و کسانی نظیر «گوته» که خود را آفریننده شاهکارهایی نظیر «ورتر» و «فاوست» است شیفته و مرید خود کرده است تا آنجا که گوته دیوان شرقی خود را از افتخارات خود به شمار می آورد.

   یکی دیگر از خصوصیات فکری و شعری او موضوع «رندی» اوست . آقای دکتر محمد امی ریاحی در کتاب ارزشمندش «گلگشت» مرهوم داشته اند : حافظ دربرابرستم و ریا و سالوس و ظاهر پرستی تنها نیست. «رند» را هم در کنار دارد. رند حافظ آفریده خیال او نیست .

تصویری است از «ایرانی» زیرک و روشن بین و نکته اندیش و ژرف اندیش عصر او…..در جای دیگر نگاشته اند : راز جاودانگی حافش در همین است که دل بلاکش و درد شناس او در تند باد حوادث و بر کران تا کران اشکر ظلم دردهای مردم را حس کرده است و به زبان آورده است و شعر او با غنا و تنوعی که از این بابت یافته سرود دردهای مردم ایران در تمام روزهای بدبختی بعد از او هم قرار گرفته است:

ز تند باد حوادث نمی توان دید                        در این چمن که گلی بوده است یا سمنی؟

از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت        عجب که بودی گلی هست و رنگ یاسمنی !

   شعر حافظ صدای اوست ، سخن دلش است ، شکوه از ریا و زهر فروشی و دروغ پردازی است . جای جای شعرش چون سمفونی عمیق و پر از فراز و نشیب تغییر می یابد ، گاه چون دریا طوفانی می شود و می غرد و زمانی آرام و نوازشگر و مهربان می شود و به موضوعات ومفاهیم و نفسانیاتی اشاره می کند که فقط شعر خود او از عهده تبیینش بر می آید .

ایهام و رقص کلمات نهفته در قالب واژه های او الفاظ شعرش را متحرک و معانی آنها را مواج و پر از راز و رمز کرده است . او مفاهیم را در بستر موسیقی موزونی که در بطن کلمات پنهان شده است به نحوی قرار داده که به واژگانش قدرت و نیرویی شگرف بخشیده است و بدانها تفسیری دور از معانی که روزانه بر اساس عادات متداول بکار می بریم داده است.

   کوتاه سخن که:

   شعر حافظ ، شعر عشق ، ایمان وایثار و شور زندگی است ، چون اکسیری شعر پارسی را پویا و خستگی ناپذیر ساخته است و همچون چشمه ای زلال و خضرگونه به کلام شیرین پارسی عمر ابدی بخشیده است تا آنجا که به قول خودش قدسیان هم آن را زمزمه می کنند و می خوانند :

صبحدم از عرش می آمد سروش و عقل گفت:

قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

حافظ از دیدگاه بزرگان

   بعضی معتقدند که حافظ شراب خوار بود و باده و می در زبان او همه جا مراد همین آب انگوری است که مستی و بیهوشی از آن می زداید و بعضی گفته اند در جوانی باده خوار بوده و بعداً توبه کرد.

جلال الدین همایی/مقم حافظ:حافظ در هیچ زمان باده خوار نبوده و الفاظ و می و شراب و باده و جام در کلمات او بیان اسرار رندی و هوشیاری و حکایت احوال عشق وذوق عرفانی است. اصلاً موقعیت زهد و صلاح که لازمه حافظ قرآن بود و رتبه و مقام ملک القراء و ملک الأفضل داشتن است با شرابخواری آنهم باهمه تظاهر و تجری و لاابالی گری که از ظاهر بعضی اشعارش استنباط کرده اند منافات و مباینت صریح دارد.

مرتضی مطهری/تماشاگه راز:دیوان حافظ یک دیوان عرفانی است در حقیقت یک کتاب عرفان است بعلاوه جنبه فنی شعر ، به عبارت دیگر دیوان حافظ عرفان است بعلاوه هنر،

دیوانی است که از عرفان سرچشمه گرفته و به صورت شعر بر زبان سراینده جاری گشته است.

صادق هدایت/ترانه های خیام :حافظ خیلی از افکار خیاک الهام یافته و تشبیهات او را گرفته است . می توان گفت که او یکی از بهترین و متفکرترین پیروان خیام است اگر چه حافظ خیلی بیشتر از خیام، رویا، قوه تصور و الهام شاعرانه داشته که مربوط به شهوت او می باشد ولی افکار او به پای فلسفه هادی و منطقی خیام نمی رسد.

گوته/دیوان شرقی/ترجمه شجاع الدین صفا :ای حافظ مقدس تو را لسان الغیب خواندند و باز سخنت را آنچنان که باید وصف نکردند . عالمان خشک علم بیان نیز ، کلام تو را به میل خود تأویل کردند ، زیرا از سخن نقضت به جز آن مهملات که خود می پندارند در نیافتند . لاجرم به تفسیر سخنت می گشایند تا شراب آلوده خویش را به نام تو برکشند ، اما تو بی آنکه راه و رسم زاهدان ریایی پیشه کنی راز نیکبختی را آموخته و صوفیانه ره به سر چشمه سعادت برده ای. این است آنچه فقیه و محتسب در حقت اقرار نمی خواهند کرد.

دکتر علی شریعتی/مجموعه آثار حافظ می گوید :

که جهان و هر چه در آن است هیچ در هیچ است ، پس دم را غنیمت شمار ، در این شعر دو پایه وجود دارد . پایه اول جهان بینی حافظ است بر این اساس که حافظ جهان را چگونه می بیند . مجموعه ای از پدیده های بی شکل ، بی ارتباط ، بی هدف ، بی مقصود هیچ در هیچ ، پایه دوم ، پس دم را غنیمت بشمار . این شیوه و طریقت زندگی فردی و اجتماعی حافظ است که طرح می کند و بر اساس جهان بینی حافظ است ، آن جهان بینی حافظ بوده و این جهان بینی مولوی (وار) است:

«اگر یک ذره را در برگیری از جای                        فرو ریزد همه عالم سراپای»

پطروشفسکی/تاریخ ایران/ترجمه کریم کشاورز:موضوع اشعار حافظ ، زیبایی و عشق و آزادی احساسات و گل و شراب و خوشیهای زندگی و غمگساری درباره تحقیر مقام انسانی و رنج و ناکامی عشق یکطرفه و درر و فراق و رسوا ساختن سالوسی و دورویی و اخلاقیات رسمی است ، مسلمانان متعصب کوشیده اند تا غزلهای عاشقانه حافظ را به عشق عرفانی آفریدگار تعبیر کنند ولی آثار جاویدان حافظ جایی برای اینگونه تعبیرها باقی نمی گذارد.

اسلامی ندوشن/ماجرای پایان ناپذیر حافظ:حافظ ترکیبی از بافته های عقیدتی است

درست مانند خود ملت ایران . بنابراین بر سر عقیده منحصری نمی ایستد، با آنکه گرایش قوی عرفانی در اوست یک عارف انتخابگر و مشروط است مثلاً یک تیره فکر خیامی دارد یعنی اغتنام وقت و بهره گرفتن از مواهب مادی زندگی ، یک تیره فکر اجتماعی _ اخلاقی که مسائل روز زمانش را از نظر دور نمی دارد .

یک تیره شک و چون وچرا و سرکشی و انکار که باز در غالب عرفان به آسانی نمی گنجد .این آلیاژ اندیشه و سیالیت روح ، همان است که ملت ایران در طی قرنها داشته اند.

بهاءالدین خرمشاهی/حافظ نامه :حافظ مصلح اجتماعی است:

   تاکنون در مورد حافظ کمتر گفته شده که او متفکر اجتماعی یا مصلح اجتماعی است. حافظ از ان روی مصلح اجتماعی است که با آفتهای اجتماعی کار دارد. یعنی دردها و فسادها و آسیبها را تا اعماق می شناسد و جراح وار به نیشتر انتقاد می شکافد و آنگاه به مهربانی مرهم می نهدو ما در طول تاریخ ادبیاتمان غیر از عصر جدید یعنی از رودکی و منوچهری و فردوسی به این طرف _ تا حدود یک قرن که افکار جدید آزادی خواهی و اصلاح اجتماعی مطرح می شود _ چنین شاعری نداریم.

کیوان سمیعی/به نقل حافظ شناخت :حافظ فیلسوف است.

   حافظ فیلسوفی بوده که اشیاء را چنانکه هستند می شناخته و عارفی بوده که به مجاری احوال روان و کیفیتهای آن آگاهی داشته . جامعه شناس و روانکاو بوده اشعارش حکایت از دریافت درست او از این امور می کند.

سر فراز غزنی/سیر اخوان در دیوان حافظ : حافظ نجوم شناس است.

حافظ اطلاعات و آگاهی وسیعی از دانش نجوم داشته است تا آنجائیکه در ارائه این مقولات و در بعضی از ابیاتش فرضیاتی را بیان می کند که با مرزهای دانش نجومی و اختر شناسی و علم فیزیک نجومی امروزه همسان است . برای ما عجیب است که حافظ در قرن 14 از مرز دانش قرن 20 سخن براند و مثلاً بگوید که چگونه بعضی از ستارگان برای نورانی شدن خود فوتونهای نور را از دیگر ستارگان انفجاری کسب می کنند . حقیقتاً بسیار بجاست که پس از آگاهی از دانش نجومی حافظ مقام رفیع او را بالاتر و والاتر از آنچه تاکنون به عنوان یک شاعر می دانستیم ، بدانیم.

محمد جعفر جعفری لنگرودی/راز بقاء ایران در سخن حافظ : حافظ پیام رسان همه طبقات اجتماعی است:

سبک ادبی ویژه حافظ ، سبک پیام است . او پیام هر یک از طبقات جامعه را به یکدیگر می رساند حتی پیام انقلاب « سر بداران کرمان » را که روستاییان و اصناف بر پا کرده بودند به گوش شاه و دولت رساند و گفت:

ساقی به جام عدل بده باده تا گدا                                 غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند

حقا کزین غمان برسد مژده امان                                  گر سالکی به عهد امانت وفا کند

دکتر فلاتی/از فروید به حافظ : حافظ روانکاو است :

«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»

زیگموند فروید نیز همین را می گوید که مشکلهای روانی اغلب در نتیجه عشق می باشد و عمده جذابیت اشعار حافظ در همین نکته است که شاه غزلهایش مشکلها در بردارند . اگر در اشعار دیگران نیز به این قبیل دقیقه ها تصادف می کنیم اولاً نادرست است ثانیاً اقتباس است ، و اگر خواسته اند اقتباسی نمایند چون مثل حافظ روح شناسی نمی دانسته اند و مشکلهای روحی نداشته اند این است که ناپخته از آب در آورده اند.

عبدالعلی دستغیب/حافظ شناخت : حافظ فیلسوف تراز بوعلی سیناست :

حافظ در مقدمه قصیده «سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد » یک دوره فلسفه ایرانی در دوره اسلامس را گنجانده است. او آنچه را که بو علی و دیگران به پیروی از اسطوره درباره «هیولا» و «صورت» بسیار گفته اند در چند بیت بیان می کند.

حافظ حماسی تر از مولوی است:شعر حافظ در انسان شکوهی ایجاد می کند و نیروی زندگی و غرور را بر می انگیزد ، خواننده را آماده می کند تا سرش را بلند کند و به امواج خروشان رویدادها بگوید : شما چیزی نیستید ، من انسانم و از همه نیروهای طبیعت برترم، اگر آماده اید به جنگ در آیید ولی بی تردید نمی توانید مرا شکست دهید . این آهنگ حماسی که در غزلهای مولوی نیز دیده می شود در اشعار شاد حافظ بیشتر جلوه گر است.

   گفته شد که آبشخور این همه تضاد و تناقض در نگاه ناتوان حافظ ، بیش از همه چیز شعر و اندیشه پر ابهام و چند پهلوی اوست یعنی شعر وی حتی آنچه عرفانی محض بود به سبب ایهام سحر آسایی که در ورای رموز آنها بود با ذوق و ادراک عوام هم توافق پیدا کرد و از همین جهت بود که در عهد خود او هم مثل امروز دوستداران غزلهای عاشقانه ع شعر وی را بر وفق مزاق خویش تفسیر می کردند .

   اما از سوی دیگر شیوه نگاه برخی از ناقدان او نیز که غالباً زیشه در شگفتیهای مفرط و یا

همراهی با سنت حافظ ستایی داشته ، در بعضی از این نظرهای متناقض با هم غالباً با جریان اندیشه حافظ بی تأثیر نبوده است و به گفته دکتر غنی : بی طرفی در قضاوت نسبت به حافظ و شعر او معمولاً به یک سو نهاده می شود و آنچه درباره وی اظهار می گردد خالی از احساسات و تمایلات قلبی نیست.

سخن دو اندیشمند آلمانی درباره حافظ:

از نیچه به حافظ :

میخانه ای که تو ساخته ای از هر خانه ای بزرگتر است و همه جهانیان از عهده نوشیدن شرابی که تو فراهم ساخته ای بر نمی آیند ، مرغ سمندر مهمان توست.

تو همه چیزی ، میخانه ای ، شرابی ، سمندر نیز هستی و جاودان در خود فرو می روی ، جاودان از خود برون می آیی ، مستی مستان از توست ، برای چه شراب می خواهی ؟ تنها بزرگترین مردم می توانند از بهترین خوشی های مردمی بهره ور شوند.

یرا در نهاد اینچنین کس ، یا کسان نیروی آزادگی و آزاد خواهی ویژه ای نهفته است. حواس آنان در خانه روح ، نشیمن دارد و روحشان همخوانی حواس است یعنی هر چه که با حواس دریافته می شود در رهشان باز می تابد و هر چیزی که در روح پرتو افکند با حواس آنان درک می شود . درباره این یگانگی روح و حس حافظ را به خاطر آوردید . گوته نیز تا اندازه ای دارای این هنر بوده است .

خواست به جاودانگی می تواند به دو گونه گزارش شود ، گاهی زاییده عشق و حق شناسی است و به ساخته های زیبا جنبه خدایی می دهد: جاوید و شاد مانند حافظ روشن و خموش آیند مانند گوته . نازک کارترین و روشن بین ترین مردم مانند حافظ و گوته انگیزه زندگانی انسان را در این دیده اند که او میانجی جانور و فرشته است و مانند دیگرست عنصران از این تضاد نتیجه نگرفته اند که زندگانی ناچیز است.

بی پایان از گوته :

ای حافظ سخن تو همچون ابری است بزرگ زیرا آن را آغاز و انجامی نیست . کلام تو چون گنبد آسمان تنها به خود وابسته است و میان نیمه غزل تو با آغاز و انجامش فرقی نمی توان گذاشت . چه همه آن در حد کمال است . تو آن سرچشمه فیاض شعر و نشاطی که از آن هر لحظه از موجی از پس موج دیگر بیرون می تراود .

دهان تو همواره برای بوسه زدن و طبعت برای نغمه سرودن و گلویت برای باده نوشیدن و دلت برای مهر ورزیدن آماده است.

اگر همه دنیا به سر آید آرزو دارم که تنها _ ای حافظ آسمانی _ با تو و در کنار تو باشم و چون برادری در شادی و غمت شرکت کنم. همرا ه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم زیرا این افتخار زندگی من و مایه حیات من است ای طبع سخن گوی من اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای به نیروی خود نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر، زیرا امروز پیرتر و جوانتر از همیشه ای.

«شعر حافظ همه بیت الغزل است                              آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش»

منابع

1 _ شعر و اندیشه حافظ در نگاهی به حافظ شناسی معاصر دکتر محمود دل آگاهی

2 _ چرا حافظ  دکتر علیقلی محمود بختیاری

3 _ دیوان حافظ  دکتر قاسم غنی

4 _ دیوان حافظ محمد بهشتی

زندگی نامه حافظ از گروه زندگی نامه شاعران ایران