مقاله ای کامل در مورد شرق شناسی

نویسنده:

شرق شناسی، ایران شناسی، و سیاست شرق شناسی

شرق شناسی[۱] و دیرینه آن

از مقالات گروه رشته تاریخ

شرق شناسی
شرق شناسی

مقدمه :

 تحقیق پیرامون شرق شناسی، ایران شناسی، و سیاست شرق شناسی- سیاست ایران شناسی با قلت فوق العاده منابع ارزنده مواجه شد، به قسمی که این منابع، جز در مواردی معدود، شکلی گزارش گونه و غیر تحلیلی داشتند و پاره ای از منابع نیز که گفته می شود، اطلاعات ذی قیمتی پیرامون شرقی شناسی به دست می دهند در دسترس نگارنده نبود که از آ‹ جمله است کتاب اکتشاف آسیا تالیف خاورشناس روس و. بارتلد که بنا به نوشته آقای ایرج افشار یکی از مهم ترین منابع تاریخ شرق شناسی است .

بارتلد در این کتاب طی دو قسمت که حاوی بیست فصل است جداجدا از وضع و تاریخ شرق شناسی و پیشرفتهای آن در روسیه و اروپا بحث می کند.

هنگامی که از شرق سخن به میان می آید. این واژه مفاهیم و تعابیر گوناگونی را در بر می گیرد.(الف) مفهوم جغرافیایی که در این مفهوم، مراد از شرق، همان آسیا، خاورمیانه باستانی و دنیای غیر اروپایی و به تعبیر  ویرژیل،[۲] سرزمین هایی است که در جهت طلوع خورشید قرار گرفته اند.

تعبیر  اخیر در ادبیات فرانسوی سده یازدهم میلادی در بیت ۴۰۱ منظومه حماسی رولان نیز به کار رفته است. (ب) مفهوم ایدئولوژیکی که در این معنا، شرق مسلمان در برابر غرب مسیحی قرار می گیرد. (ج) مفهوم سیاسی که موضوع اصلی این تحقیق است و به گونه ای مبسوط بررسی خواهد شد.[۳]

اما خاورشناسی یا شرق شناسیه ترجمه واژه نسبتاً جدید اوریانتالیسم است که از زبانهای اروپایی درفارسی رسوخ کرده و به معنی لغوی «پژوهش و شناخت تمام دانشها و آداب و رسوم مردم خاور زمین» به کار رفته است.

بر خلاف خود کلمه، تحقیق در این مسائل از دیروز آغاز نشده است، به عنوان مثال می توان گفت وقتی مقدسی نزدیک به هزار سال پیش، کتاب احسنالتقاسیم فی معرفه الاقالیم را می نوشته، شرق شناسی می کرده، چنانکه پیش از او، نویسنده مجهول حدود العالم من المشرق الی المغرب که مردم روس و بلغار و غیره را شرح می داده ، غرب شناسی می کرده است.[۴]

  اگر شرق شناسی را به همان مفهوم پژوهش و شناخت تمام دانشهاا و آداب و رسوم مردم اورزمین به کار ببریم م یتوانیم سابقه ای طولانی برای آن قائل شویم. چنانچه تعابیر خاص ارسطو در مورد شرق، نوشته های هرودوت درباره ایران عصر هخامنشی و یا پژوهشهای پولیپ که در زمان اشکانیان سیاست شرق و غرب را تحلیل می کرده است، می توانند نوعی شرق شناسی قلمداد شوند.

گو اینکه این روند ادامه یافت و در دوره قرون وسطی و قرون ششم و هفتم هجری یا زمان وقوع جنگهای صلیبی که یکی ازعلل و موجبات اصلی خاورشناسی اروپاییان بود وارد مرحله جدید و گسترده تری گردید.

اما اگر شرق شناسی را به مفهوم مطالعه شرق توسط غربیان به عنوان چیزی دیگر و به عنوان مجموعه فرهنگها و تمدنهایی که نه تنها از لحاظ جغرافیایی در جای دیگری قرار گرفته اند بلکه با تمدن غرب تفاوت ماهوی دارند، در نظر بگیریم[۵] باید به سال ۱۳۱۲ م برگردیم. در این سال، در انجمن علمای مسیحی که در وین تشکیل شد تصمیم گرفته شد که در شرهای بزرگی ماانند پاریس، اکسفورد، سالامانکا و شهرهای دیگر ، کرسیهای زبان عربی ، عبری و یونانی افتتاح شود.

باید دانست که ریمون لول مهره اصلی این تصمیم گیری بوده است، زیرا اوو معتقد بود که با شناخت زبان عربی می توان به راحتی در میان اعراب نفوذ کرد و آنان را به مسیحیت کشاند. بدین ترتیب، در پایان قرون وسطی، نخستین کوشش برای ایجاد یک شناخت منظم از شرق به وقوع پیوست، اما هنوز غرب آنطور که باید غرب نشده بود، یعنی توانایی لازم برایتهاجم نهایی به جوامع غیر اروپایی را نداشت.[۶]

 ولی از حدود قرن پانزدهم میلادی به بعد و شروع دوران جدید تحول و تکمیل فن دریانوردی در پرتغال و اسپانیا، که نفوذ تدریجی اروپاییان را در مشرق زمین آسان کرد، مطالعه درباره شرق کاملاً لازم شد و همزمان با به زانو در آمدن خاور در برابر باختر ، روز به روز بر اهیمت آن افزوده شد، زیرا تردیدی نیست که اروپاییان برای بهره برداری کامل از آسیا و آفریقا می بایستی کاملاً از خصوصیات این دو قاره اطلاع می یافتند.[۷]

در قرن شانزدهم میلادی شرق شناسی از حالت تبلیغ مذهبی قرون وسطایی اش خارج شد و این ام رانعکاسی از شکل گیری سرمایه داری دوره رنسانس بود. از این به بعد، مطالعه شرق، آرام آرام، شکل منظم و مشخصی گرفت و در قرن هفدهم و هیجدهم میلادی می شد واقعاً از پیداش شرق شناسی سخن گفت.

 در سال ۱۷۷۹ م، واژه شرق شناسی در زبان انگلیسی به کار گرفته شد و بیست سال بعد یعنی در سال ۱۷۹۹ م این واژه به زبان فرانسه نیز راه یافت تا بالاخره فرهنگستان فرانسه در سال ۱۸۳۸ م به کلمه شرق شناسی (Orientalisme) رسمیت بخشید. از آن پس اشکال گوناگون شرق شناسی مانند شرق شناسی انگلیسی، شرق شاسی فرانسوی، شرق شناسی امریکایی ، شرق شناسی آلمانی، شرق شناسی روسی و شرق شناسی ایتالیایی به وجود آمدند.

برای شناخت ساختار و نحوه تحول هر یک از انواع شرق شناسی های مزبور، باید توسعه استعماری غرب را در نظر گرفت. به عنوان مثال، شرق شناسی اروپایی (به ویژه شرق شناسی فرانسه و انگلیس) تا پایان قرن نوزدهم میلادی به صورت یک پدیده حکم تجلی کرد.

از جنگ جهانی دوم به بعد، شرق شناسی آمریکایی جانشین شرق شناسی اروپایی شد و این جابجایی منعکس کننده تغییراتی بود که در صحنه سیاسی – اقتصادی جهان صورت گرفته بود.

همچنین باید در نظر داشت که نفوذ و قلمرو سیاسی دول استعماری در قاره های آفریقا و آسیا ، با شرق شناسی آن دول در قاره های یاد شده رابطه مستقیمی دارد و به همین دلیل شرق شناسی انگلیس در ایران و هند پربارتر است تا شرق شناسی فرانسه، حال آن که شرق شناسی فرانسه در کشرهای عربی مغرب و شمال آفریقا نیرومندتر از شرق شناسی انگلیس است.

همچنین در پاره ای از کشورها مانند مصر و فلسطین و سوریه، به علت رقابتهای سیاسی هر دو کشور در شرق شناسی کوششهایی نشان داده اند.[۸]

 در مورد کنگره های خاور شناسی که از ابتدا تا به حال تشکیل شده است نیز باید گفت که نخستین کنگره خاور شناسی در روزهای اول تا یازدهم سپتامبر ۱۸۷۳ م در پاریس تشکیل شد . ریاست این کنگره را یکی از چین شناسان معروف به مسیودوژنی از اشراف فرانسه که در عین حال پددی آورنده کرسی مطالعات ژاپنی نیز بود به عهده داشت.

برای شناخت بهتر کنگره های مختلف خاورشناسی، سه دوره مختلف را می توان تشخیص داد : (۱) از آغاز تا جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ – ۱۸۷۳ م) که از کنگره پاریس آغاز می شود و با کنگره آتن پایان می یابد. در این دوره ۳۹ ساله جمعاً ۱۶ کنگره بر گزار شد که محل بیشتر آنها در پایتخت ها یا در شهرهای بزرگ کشورهای استعماری قرار داشت. فقط کنگره شانزدهم در آتن و کنگره چهاردهم توسط دولت استعماری فرانسه در الجزایر (مستعمره) بر پا گشت.

نگاهی به نام و نشان و شغل شرکت کنندگان افتاخری و غیر افتخاری کنگره های این دوره باز می نماید که بیشتر آنان در این گروههای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی قرار داشته اند: سلاطین و پرنسها، کنتها و لردها و اشراف قدیمی اروپا، کارگزاران معتبر وزارت امور خارجه و ماموران آنان در آفریقا و آسیا، برنامه ریزان فرهنگ و آموزش و پرورش اروپایی، کارداران و حاکمان سرزمینهای استعماری، فراماسونها، لشکریان عالی رتبه، بورژواهای صادر کنده، قشری از یهودیان، عتیقه فروشان و صاحبان کلکسیون که هر کدام به نحوی در جهت سازی فرهنگی کنگره ها دخالت داشته اند.(۲)

از پایان جنگ جهانی اول تا آغاز جنگ جهانی دوم (۱۹۳۸ – ۱۹۱۸) : این دوره از کنگره اکسفورد (هفدهم) شروع می شود و با کنگره بروکسل (بیستم) پایان می یابد. در این دهه که اروپا نسبتاً آرام بود، چهار کنگره تشکیل شد و سپس به علت بروز جنگ، برگزاری کنگره بستم و یکم به تعویق افتاد.

 در این دوره نیز نیروهای قدیمی با همان ترکیب باقی ماندند، با این تفاوت که فراماسونها قدرت بیشتری به دست آوردند. بسیاری از لشکریان با سابقه و کاردان مستعمره ها که خدمت خود را تمام کرده بودند، وقتی به متروپل بازگشتند ، به علت اقامت چند ساله در کلنی ها با اوریانتالیسم پرداختند.

از طرف کشورهای شرقی نیز به دلایل گوناگون، محققان و دانشمندان بیشتری در کنگره ها شرکت جستند و حتی برخی از آنان خطا به هایی ایراد کردند که مورد تحسین استادان غربی قرار گرفت.

(۳) دوره سوم از پایان جنگ تاکنگره بیست و هشتم (۱۹۷۰ – ۱۹۴۸ م)  : این دوره از کنگره پاریس (بیست و یکم) شروع می شود و با کنگره کامبرا (بیست و هشتم) پایان می یابد در این دوره ، لشکریان و کارداران مستقیم استعمار، جای خود را به عوامل استعمار نو دادند.

برخی از صاحب منصبان قدیم، چون سفریان و رایزنان فرهنگی، ماموران «توسعه و رشد» و نیز جوانانی که علوم شرقی را به شکل نظری در متروپل فراگرفته و چندی هم در کشورهای «استقلال یافته» تحقیق علمی کرده بود جای آنان را گرفتند و اندک اندک خاورشناسی در مسیر علوم اجتماعی و دانشهای انسانی قرار گرفت.

کشورهای جهان سوم نیز در این دوره از لحاظ فرستادن نماینده و شرکت کننده با دوره های پیشین قابل قیاس نبودند ولی بیشتر این شرکت کنندگان در زمره شاگردان و مرابطان مستشرقان غربی به شمار می رفتند و نمی شد آنان را به مثابه نیروهای نغییر دهنده به حساب آورد، گرچه از خود شایستگی لازم را نشان دادند.[۹]

 آخرین کنگره ای که در این نوشته مورد بحث قرار می گیرد، کنگره بیست و نهم پاریس است. این کنگره از ۱۶ تا ۲۱ ژوئیه ۱۹۸۳ م در سوربن (مرکز اصلی) برگزار شد، ولی به علت گسترش کارها از کلز دوفرانس و دانشکده حقوق پاریس و موسسه تحقیقات جغرافیایی نیز استفاده شد.

در این کنگره از یک سو مراکز قدرت نواستعماری کوشش می کردند که به نحوی از انحاء ، بقای کنگره تضمین شود، و از سوی دیگر، سازمانهای بین المللی یهود و به ویژه صهیونیان سعی داشتند نه تنها موقع جهت ساز خود را در این کنگره محفوظ دارند، بلکه وضعی پردوامی ایجاد کنندد که این موقعیت از دستشان خارج نشود.

 در برابر این نیروها، جمهوری خلق ین بود که به علت تمایلات استعماری و نواستعماری کنگره های شرق شناسی از آغاز ورود به کنگره را تحریم کرده بود و در عوض میدان در دست فرستادگان آن روز فرمز بود. ویتنام شمالی نیز به همین دلیل در کنگره شرکت نکرد. از فلسطینی ها هم در این کنگره کسی شرکت نداشت.  پاره ای از شرکت کندگان کشورهای غربی که از عناصر شناخته شده امپریالیسم بودند، در کنگره خاورشناسی پاریس فعالیتی داشتند که گاه فرستادگان کشورهای آزاد شده را آزار می داد.

از این دست باید از پروفسور فییشل، استاد فعلی دانشگاه میشیگان نام برد. وی یکی از دوستان نگورین دیم بود، در سال ۱۹۵۵ م در ویتنام انجام وظیفه می کرد. به گفته روزنامه لوموند، این استاد که امروز از ویتنام شناسان معروف است ، در آن سالهای که سالهای سیاهتری را به دنبال داشت در ویتنام جنوبی سازمان پلیس امنیت مرتبط با «سیا» را پدید آورده بود.

یکی از شرکت کنندگان ایرانی کنگره بیست و نهم پاریس چنین نقل می کند : « در سالنها نیز پاره ای اعتراضهای اصولی برکنگره شنیده می شد که در جمع سه شکل داشت : تشکیلاتی (به علت بد سازمان یافتن امور کنگره)، سیاسی (این که شرق شناسان غربی دارای تمایلات استعماری هستند) اخلاقی و انسانی (برداشت اروپاییان از مردم شرق به سان «شیئی» و داوری های دور از انسانیت درباره آنان).

معترضان به عنوان رهایی از این وضع دعوت می کردند که شرق شناسی را باید در مسیری قرار داد که برپایه مطالعات عینی و رهاشده از خواست قدرتها، بشریت جان سوم را به سوی رهایی رهنمون شود و استقلال کشور ها را در کلیه وجوه حیاتی تامین کند و محترم شمارد.»[۱۰]

  در پایان کنگره پاریس، عده ای گفتند که ما شاهد مرگ و تشیع جنازه خاورشناسی سنتی بودیم [۱۱]و مراد آن از خاور شناسی سنتی ، نوع علنی و بی پرده آن بود که در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم میلادی به منتهای بزرگی خود رسیده بود، اوریانتالیسمی که عوامل مستقیم استعمار مانند لردکرزن – نایب السلطنه هندوستان و نوسینده کتاب ایران و قضیه ایران – وپرسی مولس ورث سایکیس – کنسول انگلستان در کرمان و مولف کتاب ده هزار میل در ایران  – را در خود جای داده بود.

  آری ، اهمیت کنگره پاریس در این بود که در روند شرق شناسی، تغییر و تحولی ایجاد شده بود که به تعبیر عده ای، فراتر از یک تغییر لغوی ساده بود، زیرا هنگامی که به فرض، سرنشینان یک سفینه اسکای لاب می توانند به آسانی و هزاران بار سریعت رو بهتر زمین شناسی کنند و نقشه جنگل و راه و سد و فرودگاه را بردارند دیگر کمتر به باستان شناس احتیاج است.

این تغییر، که به نظر نگارنده تنها تغییری شکلی و غیر ساختاری بود در جراید فرانسه انعکاسی وسیع یافت، آنها نوشتند : «علوم انسانی آسیایی» که تمدنهای مدیترانه شرقی تا اقیانوس آرام را در بر می گیرد، جایگزین آن می گردد، موضوع عبارت از یک تغییر لغوی نیست ، بلکه پایان یک دوره است.»[۱۲]

 بر خلاف نوشته فوق، تنها تغییر اساسی که در دوره جدید ایجاد شده ، آن اس که موضوع مطالعه و رهیافت مطالعه با توجه به سنت شرق شناسی ولی به دست شرق شناسان شرقی تعیین و تامین می گردد. بدین مفهوم که دوره اول شرق شناسی که در واقع دوره شکل گیری آن است ، دوره مطالعه زبان و زبان شناسی است.

دوره دوم، دوره مطالعه حوزه یا منطقه شناسی است که عموماً به دست شرق شناسان بیگانه صورت می گیرد، و دوره سوم، ادامه همان دوره دوم اما به دست خود شرقیان است. از این گفته نباید این نتیجه گرفته شود که پس راه حل این است که شرقی خود را مطالعه نکند. نتیجه ای که باید گرفته شود این است که خودشناسی شرقی اولاً باید شامل دیگر مناطق هم باشد و ثانیاً رهیافت و منظر حاکم بر مطالعه را نیز بشناسد . فریب ظاهر عینیت علمی را نخورد.[۱۳]

ایران شناسی و ایران شناسان مهم
ایران شناسی و ایران شناسان مهم

 ایران شناسی و ایران شناسان مهم

مطالعاتی که از قدیمترین ایام تا روزگار حاضر درباره ایران موجود داریم، از دو دسته خارج نیست: دسته اول شامل آنهایی است که بدون دید و نقد علمی و غالباً بر اثر مشاهدات یا مسموعات تالیف و تنظیم شده اند.

این گونه آثار اغلب به دوران تاریخی یا «پیش علمی» مروبط هستند، مانند آثاری که نویسندگان یونان و روم یا عرب، چین و پس از آن سفیران و سیاحان و بازرگانانی چون مارکوپولو، کلاویخو، شاردن، تاورنیه، اولئاریوس، پیتر ، دلاواله و … از خود بر جای گذارده اند. از این نوع آثار، مخصوصاً می توان از سفرنامه ها نام برد که از ماخذ اساسی و مهم برای ایران شناسی هستند.

دسته دوم ، شامل تتبعات، تحقیقات، مطالعات ، اکتشافات و تجسسات مختلفی است که به اصطلاح با دید انتقادی و به قصد روشن شدن تمدن و فرهنگ ایران و معرفی آنها به انجام رسیده اند. طبعاً این آثار، در آیند هتکمیل می شوند، بسیاری از آنها به تدریج کهنگی می پذیرند و با پژوهشها و بررسهای تازه تر از میان می روند، به نحوی که بخشی از ماخذ دسته اخیر امروزه قابل اعتنا نیستند.

 علاوه بر این تقسیم بندی کلی، می توان تاریخ مطالعات ایران شناسی را به پنج دوره متمایز تقسیم کرد:

۱-        دوره ابتدایی که از عهد نویسندگان یونان و روم آغاز و به قرن هیچدهم ختم می شود. آاثر نئارخوس، گزنفون، هرودوت، استرابون، مارکوپولو، کلاویخو، و عموم سیاحان قرون شانزدهم تا هجدهم میلادی از این زمره است.

۲-        دوران استعمار انگلیس د رهند و تاسیس کمپانی هند شرقی که امحای زبان فارسی در آنجا، نتیجه نفوذ سیاسی آن دولت است. طرفه آن که در عین حال تحقیق در زبان فراسی و انتشار متون این زبان از کارهایی بود که به وسیله محققان آنها عملی شد. و آثار متعددی در این زمینه در دست است.

۳-        دوره آغاز تحقیقات علمی درباره ایران، خصوصاً در زمینه های زبان شناسی ( که آلمان ها آفریدگار آنند) جغربافیایی، تاریخی و دینی، همرااه با کشفیات و حفریات باستان شناسی.

۴-        ورود چندتن از ایرانیان به فرنگ (سید حسن تقی زاده، محمد قزوینی، ابراهیم پورداوود) و آشنا شدن آنان با روش تحقیق جدید و دست یافتن به مراجع علمی فرنگ. در این دوره در ایران نیز کسانی چون عباس اقبال ، سعید نفیسی، مجتبی منیوی و دیگران به کار تحقیق و تجسس به روش غربی پرداختند.

در همین دوره ، افراد دانشمندی هم در ایران بودند که بر اثر ذوق و دقت نظر فردی خویش تحقیقات مفیدی را عرضه کردند که می توان از کشانی چون علی اکبر دهخدا، ملک اشعرای بهار، سید احمد کسروی، احمد بهمنیار، بدیع الزمان فروزانفر، و جلال الدین همایی (سنا) نام برد.

۵-        دوره توسعه تحقیقات ایران شناسی و جدایی کامل آن از رشته های دیگر شرق شناسی، با این ویژگی که توجه روشن تر و مستقیم تری به مسائل اجتماعی معطوف شد. در واقع ، مطالعات ایران شناسی به عنوان مجموعه ای از تحقیقات دینی، تاریخی، فرهنگی، و تحقیق پیرامون نحوه تحول زبانهای ایرانی، علی الخصوص زبان فارسی(دری)، محصول همین دوره است.[۱۴]

با این وجود مراد نگارنده از لفظ شرق شناسی و ایران شناسی نوع متمرکز و سازمان یافته آن است که سازندگان تقدیر جدید یعنی سیاست، را را طراحی کرده اند .

با این دید، مقدمات شناخت فرهنگ و تمدن ایرانی به وسیله غربیان، به طور جدی یا دست کم به دور از روشهای قرون وسطائی ، از دوران آشوب در تاریخ ایران شروع شد، دوره ای که در کل ضعف و عتوردرتمام جنبه های زندگی ایرانی راه یافته بود و فرهنگ خودی نه تنها در مسیر صعودی قرار نداشت، بلکه در خط انحطاط و سقوط پیش می رفت. عامل خارجی این انحطاط، بی شک مداخلات استعمارگران و منافع بی حد و حصری بود که در این منطقه از دنیا دنبال می کردند.

عامل یا یکی از عوامل داخلی این انحطاط فرهنگی نیز سازمانهای فراماسونری و شبیه آن بودند که وظیفه جهت سازی و مشروعیت دادن به سلطه بیگانه را دانسته و یا ندانسته بر عهده گرفته بودند و اصول چهارگانه معروف خود را به این شرح تبلیغ می کردند:

۱- تمدن غرب جهان شمول  است.

۲- شرقیان باید از گذشته خود جدا شوند .

۳- شرقیان باید تمدن غرب را مورد اقتباس قرار دهند.

۴- در اقتباس تمدن غرب از ابداع نیز باید خودداری کنند.[۱۵] این نحوه نگرش که در واقع متاثر از مکتب اروپاسانتریسم بود، به ایران شناسی نیز سرایت کرد و پیروان آن یونان را به منزله خاستگاه بزرگ فرهنگ و تمدن آسیای مقدم و ایران معرفی کردند و برای ایران و تمدنهای کهن دیگر ، نقشی جز در حاشیه قائل نشدند.

در پیوند با مکتب اروپاسانتریسم مکتب دیگری به نام یهودسانریسم به وجود آمد که فرهنگ به تمدن قوم یهود را پایه و اساس فرهنگ و تمدن منطقه عظیمی از آسیا و اروپا معرفی می کرد. پیروان این مکتب به خطا کوشیدند فرهنگ آسیای مقدم، اروپا و بخشی از آفریقا و نیز تمدن ایرانی را تابع فرهنگ و تمدن یهود وانمود کنند.این گونه برخورد تعصب آمیز و ناصواب، بارها مورد اعتراض و تمسخر محققان جهان از جمله ایران قرار گرفته است.

خوشبختانه در  ایران شناسی شوروی، این دو جریان با دیدی انتقادی مورد مطالعه و بررسی قرار گرفه است، ولی به گمان یک محقق ایرانی به جای آن با پدیده دیگری مواجه می شویم و آن مرکز قرار دادن مناطق شرقی شوروی و درست تر گفته شود، نوعی سویت سانتریسم است، محققان شوروی بیشتر کوشده اند تا سرزمین های شرق داخل اراضی شوروی از جمله آسیای مرکزی و قفقاز را به عنوان مراکز اصلی فرهنگ و تمدن ایرانی و آسیای مقدم معرفی کنند.[۱۶]

این قضاوت شاید غیر عادلانه محقق فوق، پیشاپیش مورد اعتراض شدید ایران شناسان شوروی قرار گرفته است. آنان ادعا دارند که یکی از ویژگیهای مطالعات ایرانی شوروی و تاریخ نگاری شوروی ، مبارزه علیه گرایشهای مرکز گرایی، استعمارگرایی و نژاد گرایی اروپایی است که به صورت نهانی و به شکل مطالعات آسیایی بورژوازی گسترش یافته است.

در عصر بعد از انقلاب نیز، مبارزه علیه مواضع ایدئولوژی استعماری که کشورهای شرقی را تحریف کرده بود، نوعی زمینه نظری پیدا کرد و در مطالعات تاریخ نگاری ایران و به طور کلی شرق شناسی شوروی، چشم انداز انسانی و بین المللی رخ نمود که منجر به مبارزه با گرایشهای بورژوازی خاورشناسی و انتقاد از بعضی مفاهیم تاریخی متکی به این گرایشها شد.[۱۷]

هر چند پیگیری این کنکاش می تواند نتایج جالب توجهی در برداشته باشد، اما ادامه آن در حوصله این بخش از بررسی که صرفاً در صدد بیان گزارشی تاریخی از کیفیت تحقیقات ایران شناسی است، نمی گنجد. از این رو، در این قسمت از پژوهش، تاریخچه مختصر ایران شناسی در ممالکی که به نوعی در ایران صاحب منافعی بودند ( و در راس آن انگلیس) بررسی خواهد شد و در قسمت بعدی سیاست شرق شناسی – سیاست ایران شناسی مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.

تاریخ ایران شناسی در انگلیس و به طور کلی در زبان انگلیسی به قرن هفدهم میلادی بر می گردد، یعنی زمانی که روابط سیاسی و تجاری بین دو کشور انگلیس و ایران آغاز شد و سفرا و بازرگانان انگلیس به ایران سفر کردند.[۱۸]

علاوه بر سفر نامه هایی که طی قرن شانزدهم و هفدهم میلادی نوشته شد و تحقیقات ایران شناسی که د رهند چهره بست، دو محقق برجسته در سالهای قبل از جنگ جهانی دوم، به انگلیس مهاجرت کردند و آثاری ماندگار از خود بر جای گذاشتند. آنان، ولادیمیر مینورسکی، متخصص جغرافیای تاریخی و والتر برونینگ هنینگ – متخصص زبانها و ادیان ایرانی – بودند که هر دو درگذشته اند.

مینورسکی از اهالی روسیه و هنینگ از مردم آلمان بود. هر دو به سبب تغییرات سیاسی مملکت خود، انگلستان را گوشه امن جهان و موطن تحصیل و تحقیق یافتند. گرچه در شناخت و بررسی زبانهای ایرانی، مقام اصلی را آلمانها دارند ولی در زبان انگلیسی نیز نام دانشمدانی چون جکسن و وست قابل ذکر است و تحقیقات آنان هنوز ماخذ و مورد استفاده است.

لغت و دستور زبان فارسی نیز ار رشته هایی است که کتابهای بسیاری راجه به آن به زبان انگلیسی نوشته شده است. نام ریچاردسن، جانسون، ولاستون، پالمر، اشتنگاس، ولمبتون از ممیان انگلیسی ها قاب ل ذکر است.

آثاری که در زبان انگلیسی راجه به تاریخ و جغربافیا و سیاست ایران نوشته شده هم زیاد و هم قابل توجه است. در زمینه مطالعات تاریخی، افرادی چون سرجان ملکم[۱۹]، سرپرسی سایکس[۲۰]، و ادوارد براون[۲۱] کتابهایی منتشر کردند و ظاهراً همین سابقه بود که انگلیسی ها را به تدوین و تالیف کتاب جدید و هشت جلدی «تاریخ کمبریج» برانگیخت.[۲۲]

ولی پی از همه این افراد باید از لردکرزن، سیاستمدار معروف انگلیسی که بع سال ۱۸۹۹ م فرمانروای کل هندوستان شد و به مسائل ایران توجه خاصی داشت، نام برد. وی به سال ۱۸۹۲ م کتاب مشهور خود ایران و قضیه ایران را منتشر ساخت که آخرین ترجمه آن به قلم غلامعلی و حید مازندرانی به فارسی انتشار یافته است.

کرزن اولین فرزند از یاده فرزند خانواده ای اشرافی بود که مادری نامهربان، پرستاری بدسرشت و معلمی خشن، تربیت او را در مراحل مختلف زندگی به عهده گرفته بودند و عمین عوامل باعث شدند تا وی دچار نوعی عقده و عدم تعادل شخصیتی شود که به صورت «خودبزرگ – بینی را سیستی» متجلی گردید. وی خود را برتر از همگانان خود و نژاد خود را برتر از همه نژادها و آقای دنیا می دانست. این نحوه نگرش خصوصاً در برخورد وی با ایران کاملاً منعکس است.

جالب اینجاست که کرزن از آنجا که احتمال می دهد بینش اریستوکراتیک و غیر انسانی وی با اعتراض ایرانیان و ایراندوستان مواجه شود، در مقدمه کتاب ایران و قضیه ایران متذکر می شود : «اگر نظریاتم در نزد دوستداران ایران خوش آیند ننماید، بی شک ناشی از هیچگونه احساس غیر دوستانه نسبت به آن ملت و سرزمین که حفظ منافع حقیقی آن منشور من است، نیست.

این نظریات با این اعتقاد صمیمانه اظهار شده اند که عین صواب اند. معیار حقیقت گویی درباره مسائل رسمی، تابع عقاید مختلف است، ولی دست کم اجازه بفرمایید که من در زمره کسانی باشم که از دروغهای سیاسی بیزارند و سر انجام اجازه بدهید این نکته را هم اضافه کنم که کلیه مطالب این دو مجله – غیر از فصلل راجه به تخت جمشید – در زیر چاپ بود که من رسماً با دیوان هند بستگی یافتم. از این رو ، نظریات مندرج در این کتاب تماماً متعلق به فردی عادی و مبتنی بر استقلال کامل از رای مقامات رسمی و عاری از هر قسم الهام و تلقین است.»[۲۳]

اما حتی یک خواننده عادی تاریخ ینز می تواند با خواندن این کتاب به تلقین آمیز بودن و مبتنی بودن آن بر پیش داوریهای نژادی پی ببرد که متاسفانه تحلیل مفصل آن در حوصله این مقوله مختصر نمی گنجد. در زمان حاضر نیز از میان ایران شناسان انگلیسی، مویل در عصر مغول، سیوری در عصر صفویه، و لمبتون در عصر سلجوقی و مغول شاخص هستند.

در مسائل سیاسی و تاریخ جدی ایران نیز آثار متعدد و مهمی در زبان انگلسی وجود دارد که همانگونه که ذکر شد، کتابهای کرزن و شوستر معروفتر از همه هستند. در سالهای اخیر نیز آثار زیادی در این باب، مخصوصاً در آمریکا، انتشار یافته که در این بین آثار الول ساتن، ریچارد کوتم، و بیندر، بیشتر معروف است.

سابقه ایران شناسی در زبان آلمانی با سفرنامه ای آغاز می شود که سیاح مشهور آلمان، آدام اولئاریوس چاپ کرد، ولی امتیاز و اهمیت تحقیقات ایرانی در زبان آلمانی، به طور اخص در تتبعات مربوط به زبانهای باستانی ایران بیشتر محسوس است.

از آن میان، نام هویشمان که او را بنیانگذار علم اشتقاق زبانهای ایرانی می دانند، یوستی جامع و مولف کتاب نامنامه ایرانی، اشپیگل، و ولف ذکر کردنی است. نلدکه تعدادی از زبانهای شرقی را در کمال استادی می دانست و مخصوصاً در بماحث تاریخی کارهای با ارزشی ارائه داد. ترجمه کارنامه اردشیر بابکان و ترجمه قسمتی از تاریخ طبری از کارهای مهم او به شمار می رود.

رشته دیگری که محققان آلمانی زبان در آن زمینه تحققات مفیدی به دست داده اند، باستان شناسی و هنرشناسی ایران است که در این زمینه آثار هرتسفلد از همه مهم تر است.

دوران آشنایی حقیقی فرانسه بر احوال ایرانیان و شناسایی منطق مختلف ایران،  به قرن یازدهم هجری باز می گردد. در آن قرن، سیاست و حکومت صفویان در چشم مردم فرنگ، عظمت و اعتبار خاص یافت و تمام دولتهای فرنگ خواستار بر قرار کردن روابط تجاری و سیاسی با ایران شدند.

نخستین سیاح ناموری که شش بار به ایران آمد و از راههای مختلف در اکثر شهرهای ایران گردش کرد، ژان باپتیست تاورنیه نام داشت و کتابش تحت عنوان «شش سفر به عثمانی و ایران و هندوستان» نخستین بار در سال ۱۶۸۱ م منتشر شد. شاردن فرانسوی سیاح دیگری بود که شرح مفصل تر و دقیق تری از ایران ارائه داد. سفرنامه شادرن در سال ۱۶۸۶ م در پاریس به چپ رسید و به چنند زبان اروپایی نیز ترجمه شد.

شناخت فرهنگی و علمی ایران در فرانسه، از اواخر قرن هفدهم و با انتشار کتابخانه شرقی اثر هربلو آغاز می شود. در دهه سوم قرن هجدهم، انکتیل دوپرون که از فرانسویان ایران شناس بود و شوق و افر و خاص به تجسس در احوال زرتشتیان داشت، نسخه ای قدیمی را ترجمه و تفسیر کرد. تاریخ ایران و بررسی تمدن و فرهنگ ایران، از مباحثی است که فرانسویان بدان توجه کرده اند. آثاری که گروسه، کلمان هوار، بوا، رمزمری، و گوبینیو نوشته اند ، حائز اهیمت است.

در باره عصر قاجار، چند تن از فرانسویها کتابهایی نوشتند که بررسی آها اهمیت دارد. از جمله می توان آثار کنت دوگوبنیو، ویکتور برار، اوژ=ن اوین، و دکتر فوریه طبیب مخصوص ناصر الدین شاه را نام برد.

فرانسویها در باستان شناسی ایران و حفاریهای علمی – مخصوصاً در شوش – و شناساندن معماری و هنر ایران نیز سهم عمده دارند. اینان همچنین در شناساندن فلسفه اسلامی و نهضتهای فکری و عرفانی ایرانیان نقش ویژه ای ایفا کرده اند که از آن جمله باید از ماسینوین، هنری کربن، و گواشون نام برد.

با آن که ایران و روسیه همسایه اند، مسافران و سیاحان روش کمتر از جهانگردان دیگر اروپایی در ایران سفر کرده اند. با این وجود، روسهای دوران تزاری، توجه خاص و وسیعی به بررسیهای مربوط به قسمت های شمالی ایران نشان می دادند و آثار محققانی چون خانیکف و درن بیشتر در این زمینه است.

موضوع دیگری که روسها بدان علاقه خاصی داشتند رسیدگی به تاریخ و تمدن ماوراءالنهر و تمام سرزمینهای پهناو ر آسیا ی مرکزی است. یک دانشمند متبحر روس، به نام بارتلد، در این رشته سر آمد تمام محققان است. وی تاریخ قدیم و جغرافیای تاریخی آنجا را به نحوی عالمانه و دانشورانه به رشته تحریر کشیده است.

در دوران پس از انقلاب ۱۹۱۷ م، در کشور شوروی تحقیقات شرقی به کلی جنبه ای دیگر یافت و دانشمندان و محققان، با برنامه های تازه فرهنگستان علوم به کار پرداختند.

در سالهای بعد، مطالعات زبان شناسی در مورد زبانهای ایرانی در شوروی وسعت گرفت و کتابی که اورانسکی درباره زبان شناسی ایران نوشت، پس از کتاب جامع و بزرگی که آلمانها نوشتند، اثر قابل توجهی به حساب می آمد.

در تاریخ ایران پیش از اسلام، از میان خاورشناسان شوروی، م.م.دیاکونف، لوکونین، پیگولوسکایا، اشتروه، و ای .م. دیاکونف شهرت دارند. در باب تاریخ دوران اسلامی نیز تحقیقات بارتلد، کراچکوفسکی، پطروشفکسی، وایونف قابل ذکر هستند.[۲۴]

سیاست شرق شناسی – سیاست ایران شناسی

در حالی که از مدتها پیش بحثهایی در نقد شرق شناسی و واکنشهای سیاسی ناشی از آن در کشورهای مختلف آسیایی صورت گرفته است، در کشور ما فقط چند سالی است که جسته و گریخته سخنانی دراین باب گفته می شود.

مرحوم عنایت می گوید : این کوتاهی دلایل بسیار دارد که یکی از آنها این است که چون در قرن نزوده یعنی در زمان اوج استعمار، کشور ما با وجود زیانهای فراوانی که از تجاوز طلبیهای استعمار دید و بخشی از سرزمینهای خود را از دست داد ، هیچگاه از طرف قوای استعمار گر به طور کامل اشغال نشد.

جنبشهای ضد غربی به شدت و دامنه ای که در کشورهایی چون مصر و هند و الجزایر در گرفت ، در ایران هرگز پدید نیامد و در نتیجه مظاهر گوناگون را بطه معنوی ما با غرب هیچگاه مورد انتقال قرار نگرفت و کمتر کسی در میان نویسندگان و روشنفکران  نفوذ فرهنگی غرب را خطری برای استقلال سیاسی یا فرهنگی ما شمرد.[۲۵]

اما یکی دیگر از دلایل این کوتاهی، همین تاثیر فرهنگی غربیان بر اندیشمندان شرقی ود.

همانگونه که در مبحث پیشین ذکر شد، شرق شنایس در مرحله سوم تطورش، سنت شرق  شناسی را حفظ کرد و موضوع مطالعه و رهیافت مطالعه را بر شرق شناسان – که اینک خود شرقیان بودند – دیکته کرد.

در این مرحله محققان شرقی که اکثراً در مرکز علمی و فرهنگی غرب تعلیم دیده بودند بی آنکه از تفکر خود مایه بگذارند، آنچه را به عنوان داده های علمی، متدهای نوین پژوهش و اصول زیر بنایی و ساختاری تحقیق به آنان تحویل می شد، اخذ می کردند و با به کار بستن آنها در جزئیات و دقایق، همان نتیجه یا را می گرفتند که در واقع از پیش تعیین شده بود.

نگارنده بی آن که قصد اساعه ادب به ساحت علمی جامعه روشنفگران ایران را داشته باشد آنان را نه تنها در این کاستی، که در بسیاری از وقایع ریز و درشت ایران در سده اخیر مقصر می داند. هر تحقیقی زاده ضرورتی است و تا این ضرورتها و اولویتها تعیین نگردد، هر پژوهشی هر چند که به هزاران سند و مدرک و قرینه تجهیز شده باشد، فاقد ارزش اجتماعی و حتی ارزش علمی است!

شرق شناسی و ایران شناسی که ادعای علم و بیطرف و اتخاذ روشهای نوین پژوهش را داشت، خود به سادگی زاییده یک ضرورت اقتصادی وبد، چرا که به تعبیری نخستین مرحله تحقیقات شرقی از آنجا آغاز شد که نیزا سیاسی و تجاری دول اروپایی آنها را به داشتن افرادی که با زبان و تاریخ و رسوم محلی ممالک شرقی آشنا باشند واداشت.

پس از آن و بعد از دو جنگ جهانی، توسعه اقتصادی ، دید تازه تجاری، اندیشه سرمایه گذاری و روشهای حکومتی جدید هر یک جدا جدا سبب شد که دول غربی با توجهی عمیق تر به رشته های شرق شناسیی و از جلمه ایران شناسی بنگرند. اعبتارات مالی مخصوص و زیاد ، خواه از ممر عواید ملی و خواه از محل سرمایه های خصوی، اوقاف و موسسات آزاد، صرف تحقیق و تتبع در مسایل مختلف مربوط به این رشته شد.

غالب دانشمندان و محققان که رشته های شرق شناسی را دنبال کردند، مخارج تحصیل، تحقیق و سفر را از موسسات ، دانشگاهها، مجامع علمی و دولتی یا انجمن های مورد حمایت و خادم دولتهای خود اخذ نمودند و جمعی از آنان نیز مالاً به خدمتهای رسمی دولتی مانند عضویت در وزارت امور خارجه در آمدند . کوتاه سخن این که در شرق شناسی علمی دست سیاست دولتها هیچگاه بیکار نبوده است.[۲۶]

به لحاظ نظری نیز پیوند میان جهان خاور و جهان باختر  چندان دوستانه نبوده است و اصولاً ستیز میان فرهنگ های اروپایی و آسیایی سابقه دراز داشته و در تاریخ باستان و از زمان ارسطو قابل ردیابی است و تقریباً انقطاعی در آن پدید نیامده است.

حتی در عصر روشنگری، طلایه داران آن نهضت در گرفته ها و نشوته های خود به ناروا و دروغن به جهانیان باوراندند که جهان آن سوی مرزهای اروپا از مردمی وحشی تشکیل یافته و تنها اروپاست که در بردانده بالاتری تمدنها ست و همان است که شایستگی دارد تا بر تمام ارزشهای فرهنگ جهان و بر همه امور سیاسی، نظامی، صنعتی، اجتماعی و فرهنیگ جهانیان چیره گردد. این توطئه واژگون سازی تاریخ، با سه شیوه گونناگون صورت گرفته است .(۱)

خاموش ماندن در برابر شکوه و عظمت تمدنهای غیر اروپایی (۲) وارونه جلوه دادن ارزشهای تمدنی دیگران (۳) وانمود کردن به جهانیان که آن چه اروپا را برتر از بقیه جهان کرد فلسفه و بنیاد عقلی و فکری، روی کردن به خرد و خردگرایی و دور شد از سنن و عادات کهنه بود نه لزوماً دسیابی به دانش و فن و کارشناسی، و حتی کار بدانجا کشید که منتسکیو با صراحت تمام اعلام کرد برای ما محال است که فرض کنیم، این موجودات (یعنی سیاهان) انسان هستند زیرا اگر آنان را انسان بدانیم، این سوءظن پدید می آید که پس ما از دودمان مسیحی نیستیم.[۲۷]

در قرن نوزدهم میلادی، انسان اروپایی – به زعم خود – فر قله تکامل نوع انسان نشست، زیرا بیش از هر انسان دیگری اهل واقع بود و «حقیقت» برای او پندار موهومی بود برای ذهن انسان «ابتدایی» یا نیمه متمدن.

برچنین زمینه ای ، جهانگیری اروپاییان و مطالعه علمی فرهنگها و تمدنهای دیگر از جانب آنان آغاز شد. از این جا بود که اروپا به معیار تکامل تکنیک به سیاه آفریقایی عنوان «وحشی» و به انسان آسیایی عنوان «بربر» یا «نیمه متمدن» را داد و عنوان متمدن را برای خود محفوظ داشت. هواداران امپریالیسم و ن=اد پرستی چون ریار، کپلینگ و گوبینو، به انسان اروپایی متذکر می شدند که باری (به قول کپلینگ) بر دوش دارد و این بار رسالت تمدن بخشی به وحشی هاا و بربرهاست.

بدین ترتیب باید تاکید کرد که شرق شناسی ، به ذات خودع یک دانش اروپایی است که تمام پیشداوری ها و ارزشگذاری های قرن نوزدهم در آن مندرج است. شرق شناسی، حاوی این پیشداوری شمنی است که تارریخ انسان عبارت است از سیر تکاملی مرحله به مرحله ای که پیشرفت علمی و تکنیک (به معنای غربی آن) معیار سنجش مراحل آن است.[۲۸]

تاریخ اروپای جدید، از حیث بنیاد اندیشه ، از سویی دوام و از سویی دیگر نفی اندیشه یونانی است (با گرفتن وضع جدی در برابر آن). فکر اروپایی با مبادی باستان شناسی یا شرق شناسی با میراث فرهنگی یونانی روبر نشد و از این لحاظ تاریخ یونان زنده ترین تاریخ باستان جهان است، زیرا همچون چیزی متعلق به گذشته تحویل موزه نشده ، بلکه تاریخ است که غربی برای یاد آوردن اصل و نسب خود و برای یافتن سرچشمه های وجود تاریخی بدان باز می گردد و آن را در زندگی خود دوام می بخشد.اما غرب به شرق هرگز به این صورت ننگریسته است.

غربیان، دیدن سیمای ما را در آیینه حاجی بابای اصفهانی آغاز کردند. حاجی بابا را چه ایرانیها نوشته باشند چه فرنگیها، این واقعیت را در خود دارد که هم ایرانیها و هم فرنگیها به آن به عنوان آینه تمام نمای یک ملت منحط و رو به زوال نگریسته اند. شرق شناسی هنگامی کاوش میراث تاریخی فرهنگهای شرقی را آغاز کرد که این انحطاط و زوال واقعاً در جریان بود. بدنی ترتیب، شرق شناسی، تاریخ یک انحطاط را مطالعه کرد که جبری بودن آن، بنا به فرض ، در مقدمات تاریخی آن مندرج بود.[۲۹]

به لحاظ روش نیز جریان شرق شنای ابتدا در حوزه زبان شناسی آغاز شد، زیرا که چالش اولیه بر قراری ارتباط میان مهاجران و بومیان بود، اما وقتی دریافته شد که زبان صرفاً ابزار و واسطه مراوده و گفت و شنود نیست، بلکه هر زبان جدیدی بار فرهنگی، اتماعی و سیاسی جدیدی را الغا می کند، فهم اعتبار یات فرهنگی ، تاریخی و جغرافیایی هر کلمه یا هر عبارت نیز ضروری تشخیص داده شد.

یکی از ستارگان رشته انسان شناسی می گیود: فهم باورهای بومی درباره جادگری نه تنها برای نسان شناس مهم است بلکه برای حکمرانان و مبلغان استعماری هم مهم است، به ویژه اگر قرار است به مردمی که تحت حکنومت و تعلیم قرار دارند نشان دهند که برداشت آنان از محرمات را می فهمند.[۳۰]

اما جالبترین تحول در این عرصه، در دهه ۷۰ رخ نموده است. عدم موفقیت امریکا در جنگ ویتنام موجب شد نظریه و دکترین نیکسون که از متحدین آن کشور می خواست کوشش کنند به خود متکی باشند، بر روند شرق شناسی هم تاثیر بگذارد. (دکترین نیکسون به صورت بسیار صریح و دشمنانه آن در عبارت زیر که از او نقل است خلاصه می شود : وطن فروشان آسیایی را به خدمت بگیر تا وطن پرستان آسیایی را نابود کنند.)

از دهه ۶۰، به دلیل تاکید بر نقش نخبگان دانشگاههای اروپایی و آمریکایی مهمانداران خوشامدگو برای خیل دانشجویان غیر غربی گردیدند، اما از دهه ۷۰ این جریان با شدت بیشتر  بروز کرد. حال شرقشناسی از سوی خود شرقیان اما بارهیافت و روشی که توسط شرق شناسی باب شده است جریان دارد، و بدین سبب، طبیعی است که علاقه به مطالعه زبانهای غیر غربی هم کم شده باشد.[۳۱]

از آنچه گذشت، مشخص شد که شرق شناسی اساساً نسبت به موضوع خویش یعنی شرق، دارای وضع کلی و مبهمی است. این وشع کلی و مبهم عبارت است از همان وضع نظری که فرهنگهای شرقی را نسبت به فرهنگ غربی، پیشین تلقی می کند و تنها از نظر کنجکاوی «علمی» بدانها می نگرد و به طور ضمنی قائل است به این که دستاوردهای این فرهنگ، متعلق به عهد خامی و نابالغی آدمی، یعنی عصر ماقبل علم است.

اما از زمانی که فکر انحطاط غرب و چشم انداز زوال تمدن غربی در پیش چشم متفکران غربی گشوده شد وایمان مطلق به «آیین پیشرفت»  متزلزل شد، این شیوه نگریستن به فرنگهای شرقی در بین اهل اندیشه غرب کم و بیش از میان رفت و امروز دیگر آنها تمدن غرب و پیش فرضهای نظری آن را مطلقی نمی دانند که جهان را باید بدان سنجید، ولی در رفتار عامه غربی نست به شرقیان این زمینه همچنان خود را می نمایاند. این نکته را نیز باید اضافه کرد که در دوره طولانی سنت شرق شناسی، فلاسفه، تاریخنگاران، زبان شناسان و دیگر شناسان شاخص، صادق و حتی امینی بوده اند که با سیاست روز نیز سروکاری نداشته اند و حرکت برخی از آنان حتی در جهت کمک و همدردی با محرومین بوده است.

اما در بحث حاضر، آنان را باید از جریان شرق شناسی و سنت استعماری آن جدا کرد و در واقع برایشان اصطلاح («شرق دوست» را به کار گرفت. برخی از آنان هم که به فرهنگ و حتی مذاهب شرقی گرویده اند در واقع در خرقه «شرق شناسی» خودشناسی می نموده اند.[۳۲] چنانکه ویلیام ویستون استاد دانشگاه کمریج را در سال ۱۷۰۹م تنها به این دلیل که شیفته اسلام شده بود از دانشگاه اخراج کردند.

و رشیاردسیمون که یک مومن مسیحی بود در قرن هفدهم از هر طرف مورد حمله ها و اتهامات گوناگون قرار گرفت، زیرا کوشیده بود که بدون تعصب و با دیدی عقلانی به دنیای اسلام و محتوای آن بنگرد[۳۳]. و یا در سال ۱۹۷۷ م، یکی از استادان دانگشاه کالیفرنیا که بر ضد درازدستیهای امپریالیسم در آسیا سخن می گفت از کار برکنار شد و این کار به رغم سخنرانیهای پیگیر و گردهامیی های گسترده دانشجویان به هواخواهی از آن استاد انجام گرفت.[۳۴]

آنچه تا به حال ارائه شد، کلیاتی از پیوستگی سیاست و شرق شناسی بود و از آنجا که ایران شناسی نیز شاخه ای و یا رشته ای از شرق شناسی است می توان آن کلیات را به این رشته نیز تعمیم داد. با این وجود ، ذکر پاره ای جزئیات در مورد سیاست ایران شناسی نیز مفید به نظر می رسد.

ایران شناسی ، به عنوان مجموعه ای از مطالعات منظم و علمی مربوط به وجود گوناگون تمدن، فرهنگ و تاریخ ایران را اروپاییان بنیاد کردن و از این جهت ، یکی از عقایدی که در باره علت وجودی آن از دیرباز رواج داشته، آن است که ایران شناسی، همچون شاخه های دیگر شرق شناسی غربی، جزئی از تمهیدات استعمار برای تسلط بر شرق بوده است.

اگر این عقده پذیرفته شود، ظاهراً نتیجه منطقی آن چنین خواهد بود که با پیایان یافتن اسعمار کلاسیک، بحث درباره ایران شناسی نیز بی فایده است، در حالی که آنچه در گذشته به ایران شناسی جنبه سیاسی می داد ، پیوستگی اش به تاریخ استعمار بود و آنچه امروز ایران شناسی را به عرصه مناقشات سیاسی می کشاند از یک سو فزونی آگاهی و بیداری قومی و از سوی دیگر کگسترش روزافزون دامنه نفوذ و نظارت دولتهاست.

امروز به تعبیر و نسان مونتی، روشنفکران آسیایی و آفریقایی بر سر آن شده اند که تاریخ ملتهای خود را با دیدگاهی متفاوت از آنچه محققان اروپایی اختیار کرده اند ، دوبهر بنویسند و از رهگذر همین کوششهاست که سه مکتب تازه در تاریخ نویسی – یعنی مارکسیستی، ناسیونالیستی و مکتب مبتنی بر اصول علمی تاریخ نویسی – پدید آمده است.[۳۵]

اما این پدیده ها هر چند رخدادهایی خجسته در عرصه تاریخ نگاری محسوب می شوند اما هنوز نتوانسته اند میراث فکری سنت شرق شناسی را که لزوماً استعماری هم هست، از اذهان بزدایند و با جلوه های گوناگون و اشکال جدید آن مواجهه اصولی نمایند. از این رو بحث در باب ایران شناسی، خصوصاً خاستگاه سیاسی آن همچنان مفتوح است و محققانی دردمند باید که به این مهم بپردازند.

نگارنده از آنجا که نمی تواند به تفصیل وارد این بحث شود، تها به ذکر چند نکته اصلی اکتفا می کند :

۱-      غالباً هنگامی که از سیاست ایران شناسی بحث می شود، محققان و دانشوران بر این نکته تاکید می کنند که انصاف علمی و داوری درست و چند جانبه نباید از کف برود و این سخن به عقیده نگارنده یکی از تبعات همان سنت حساب شده شرق شناسی است.

اینان نمی دانند که بحث یک بحث حوزه ای یا آکادمیک نیست که کسی ببافد و کسی دیگر رشته هایش را پنبه کند، بلکه بحث حیات و ممات یک ملت و بحث استعمار و استعمارزده است. چه عمیق و حکیمانه می گوید مرحوم عنایت که از مردمی که پس از نسلها اسارت و زبونی به تازکی از چنگ ستم و استثمار رها شده اند ، نمی توان انتظار داشت که در حق دژخیمان پیشین خود به شیوه ای علمی و از روی سعه صدر داوری کنند.[۳۶]

به نظر نگارنده حی با بحثهای صد در صد آکادمیک که از طرف ایران شناسان وابسته به استعمار مطرح می شود، باید با سوءظن روبرو شد، را که این کار تحقیقاتی زیاییده یک ضرورت سیاسی است. چه کسی باور می کند که یک تحقیق صد در صد علمی اندر احوالات ترک و عرب و بلوچ ایران و پرداختن به ریزترین مسایل فرهنگی آنها تنها به این جهت صورت گرفته باشد که به گاه ضوررت از آنان در مقابل حکومت مرکزی و یا در برابر یکدیگر استفاده شود؟

۲-  در این که ایران شناسی، همچون رشته های دیگر شرق شناسی درغرب، اصلاً به اقتضای نیازهای سیاسی و نظامی و اقتصادی دولتهای استعمار گر پیدا شده و هدف فوری آن خدمت به مصالح آن دولتها بوده است ، حتی ستایشگران غرب نیز امروزه بدان گواهی می دهند، از اینرو مشکل بتوان در وابستگی سیاست و شرقشناسی با یکدیگر تردید کرد.

۳- کسانی چون ولهاوزن اسلام را به دیده حقارت می نگریستند ولی کسانی چون گوستاولوبون در فضایل تمدن اسلامی مبلغه می کردند برخی مانند مک دانالد، ایرانی را ذاتاً دروغگو می شمردند یا مانند نولدکه خد معترف بودند که مهر ایرانیان را چندان به دل ندارند، حال آن که بعضی همچون رنه گروسه، پرشکوهترین سخنان را در ستایش ایرانیان گفته اند، اما همگی آنان در سایه حمایت مادی و معنوی استعمار وسایل کار خود را فراهم کردن و به منابع کمیاب و گرانبهای شناخت ایران و خاور زمین دست یافتند.

۴-  فرض اساسی و ضمن بیشتر شرق شناسان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، اعتقاد به برتری ابدی غرب بر شرق بود. آلودگی به این تعصب، ایران شناسان غربی را از درک حقیقت و گوهر فرهنگ ایران و مخصوصاً تعیین سهم آنان در مسیر تکامل فکری غرب بازداشت، چنانکه از کتابهای فراوانی که در باره تاریخ اندیشه سیاسی غرب نشوته شده ات، فقط یکی از آنها نوشته جرج کاتلین به تاثر زرتشتیگری بر فلسفه سیاسی یونان باستان به ویژه بر آراء افلاطون اشاره کرده است.

۵-   یکی از معایب ایران شناسی غربی این بود که به علت اشتغال بیش از اندازه به جزئیات و دقایق زبان شناسی، باستان شناسی، تاریخ و کشمکشهای نظامی و مذهبی و دقت و وسواس در تصحیح و مقابله نسخ، از مسایل اساسی مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران غافل مانده و به قول خود اروپاییان درخت را دیده، ولی جنگ را ندیده است.

این نقیصه ایران شناسی غربی، سبب رواج این تصور شده است که ایرانیان در سرتاسر تاریخ خود ،  از توانایی اندیشیدن محروم بوده اند و جز فرمانبرداری کورکورانه از صاحب اختیاران خود آیینی نداشته اند و پیداست که مردمی که به این تصور خوگرفته باشد،  چاکر منش و ستم پسند بار می آیند و از آن بدتر در رهگذر جریانات فکری زمانه ما، چون خود را از قدرت انتقاد و اجتهاد عاجز می بینند، بی اراده به این سو و آن سو کشانده می شوند.

۶-   کتابهایی که اسلام شناسان غربی تا کنون در موضوع خاص عقاید سیاسی در اسلام نوشته اند از دو یا سه در نگی گذرد: یکی از آنها نوشته روانی روزنتال اصلاً در باره عقاید سیاسی شیعه بحث نمی کند و دیگری نوشته مونتگمری وات عقاید شیعه را در چهار صفحه خلاصه کرده است.

علت تاریخی این قصور نیز سیاسی بوده است چون سنیان اکثریت نفوس مسلمانان را تشکیل می دهند و غریبان نیز بیشتر به آنان گرفتاری و درگیری داشته اند. شناخت احوال و عقاید آنان را بر شیعه شناسی مقدم داشته اند و این خود نمونه ای دیگر از پیروی شرق شناسی از مصلح دولتهای غربی است.

۷-    اکثر مدارس و دانشگاههای معتبر شرق شناسی با انگیزه ای خاص تشکیل شده است. به طور مثال ، تاریخچه مدرسه زبانهای خاوری و آفریقایی دانشگاه لندن – یعنی یکی از بزرگترین و معتبر ترین موسسات شرق شناسی غرب – گواه آن است که غرض اصلی از تاسیس آن تربیت کارمند برای دستگاههای اداری و بازرگانی انگلستان در آفریقا و آسیا بوده است.[۳۷]

۸-    ایران شناسی غربی، همواره ملل شرق و از جمله ایران به نداشتن فرهنگ و تمدن متهم م یکرد و از این مجرا به تحقیر آنان می پرداخت عکس العمل طبیعی چنین برخوردی این بود که ملتهای شرق به تاریخ خود بیاویزند تا بتوانند برای خود مبدایی از تمدن و فرهنگ دست و پا کنند و این عمان خواست استعمار بود، یعنی طرح تاریخ زنده به نفع تاریخ مرده.

این تمایل هنوز هم بسیار ریشه دار و قوی است و در تاریخ معاصر ایران نیز به روشنی دیده می شود. برای مثال، در دوره ای که کار نفوذ نازیسم و نظریه های اصالت نژاد و ضد سامی در ایران بالا گرفت، مبداء انحطاط عبارت شد از حمله عرب که به بدی از آن یاد می شد و مبداء افتخار، تاریخ ایران باستان بود که به نیکویی برگزار می گردید.

در این دوره حتی نویسندگانی چون صادق هدایت نیز به شدت تحت تاثیر این تمایل قرار گرفتند.(ر.ک: نمایشنامه پروین دختر ساسان و آثار دیگر او) این تمایل در جنبشهای دست راستی بعد از شهریور بیست نیز، پایگاهی اجتماعی یافت و اگرچه امروز، از جنبه نفوذ اجتماعی ضعیف شده، ولی از لحاظ فکری کاملاً محو نشده و حتی شاعری چون مرحوم مهدی اخوان، برای یافتن دستاویزی در غرقاب زمانه ، بدان چنگ می زند.

البته اخوان بیشتر به یک نوع جوهر اخلاقی در اندیشه دینی ماقبل اسلامی ایران می چسبید. گویا مصریها هم پیش از بالا گرفتن جنبش ناسیونالیسم عرب، به همین ترتیب تاریخ عصر فراهنه را تجلیل می کردند و هندیها هم به ترتیب دیگری.[۳۸]

پیوست ها و منابع :

[۱] -منبع مهم دیگری که به زبان عرفبی در موضوع شرق شناسی انتشار  یافته، کتابی است در سه جلد به نام المستشرقون تالیف نجیب العقیقی که بین سالهای ۱۹۶۵ – ۱۹۶۴ م در قاهره به چاپ رسیده است.

[۲] – ویرژیل، شاعر معروف لاتینی (۷۱-۱۹ پیش از میلاد) که به سبب درک طبیعت و عشق بدان و کماال مطلق سبک شاعرانه اش، نابغه ای به شمار می رود.

[۳] – ر.ک. شیبانی، ژان. سفراروپاییان به ایران، ترجمه سید ضیاءالدین دهشیری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران ۱۳۵۳، و نیز سعید ادوارد، شرق شناسی، ترجمه دکتر اصغر عسگری خانقاه – دکتر حامد فولادوند، ص ۵-۴٫

[۴] – عدل، شهریار، نگاهی به کنگره خاورشناسی پاریس و نتایج آ‹، مجله راهنمای کتاب، سال شانزدهم، مهر – آذر ۱۳۵۲، شماره های ۷و۸و۹ . ص ۳۷۰ تا ۳۸۱٫

[۵] – ر.ک: آشوری، داریوش، ایران شناسی چیست و چند مقاله دیگر، آگاه ، تهران، ۱۳۵۱، ص ۹٫

[۶] – سعید، ادوارد، همان،ص ۵-۴٫

[۷] – عدل، شهریار، پیشین، ص ۳۷۱٫

[۸] – تککمیل همایون، ناصر، مقاله روند تاریخی پژوهشهای ایرانی در کنگره های بین المللی مندرج در کتاب انجمن واره بررسی مسایل ایران شناسی، به کوشش علی موسوی گرمارودی، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، ۱۳۶۹، ص ۱۲۴٫

[۹] – برای اطلاع بیشتر پیرامون دوره های مختلف شرق شناسی، سازمان، مشی و ترکیب هر یک از آنها رجوع کنید به : تکمیل همایون، ناصر، روند تاریخی پژوهش های ایرانی در کنتگره های بین المللی خاورشناسی، مندرج در انجمن واره بررسی مسایل ایرانشناسی دفترمطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، ۱۳۶۹٫

[۱۰] – تکمیل همایون، ناصر، پیشین، ص ۱۳۹٫

[۱۱] – عدل، شهریار، پیشین، ص ۳۷۳٫

[۱۲] – حکیمی، عصمت الملوک، ملاحظاتی درباره خاورشناسی، نقل از جراید، فرانسه، مجله راهنمای کتاب، سال شانزدهم، مهر – آذر ۱۳۵۲، شماره های ۷ و ۸ و ۹٫

[۱۳] – رجائی، فرهنگ، شرق شناسی و سیاست، مجموعه مقالات انجمن واره بررسی مسائل ایران شناسی، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، ۱۳۶۹، ص ۳۱۲٫

[۱۴] – افشار، ایرج، راهنمای تحقیقات ایرانی، مرکز بررسی و معرفی فرهنگ ایران، تهران ۱۳۴۹، ص ۷-۶٫

[۱۵] – تکمیل همایون، ناصر، پیشین، ص ۱۴۵٫

[۱۶] – رضا، عنایت الله، ایران شناسیی در روسیه و اتحاد شوروی، مجموعه مقالات انجمن واره بررسی مسائل ایران شناسی، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، ۱۳۶۹، ص ۲۲۲٫

[۱۷] – پطروشفسکی، ایلیا پاولوویچ، ایران شناسی در شوروی، ترجمه یعقوب آژند، ص ۷۱٫

[۱۸] – افشار، ایرج، راهنمای تحقیقات ایرانی، ص ۳۳ – ۳۲٫

[۱۹] – سرجان ملک( ۱۸۳۲-۱۷۶۹م) به سال ۱۷۸۱ م به هند رفت و در آ‹جا زبان فارسی را به خوبی فرا گرفت و به عنوان مترجم فارسی به استخدام کمپانی هند شرقی در آمد، وی بعدها توسط دولت انگلیس برای تحکیم روابط با ایران به درربار فتحعلی شاه فرستاده شد که منجر به تحکیم و برقراری بیش تر روابط تجاری و سیاسی، و نیز انعقاد دو قرار داد گردید.

[۲۰] – ژنرال سپرسی سایکس، سرکنسول انگلیس در کرمان (۱۸۹۸-۱۸۹۴) و سرکنسول انگلیس در خراسان (۱۹۱۳-۱۹۰۵) نقش عمده ای در تاریخ سیاسی ایران داشته است(ر.ک به فصل چهارم همین نوشته بخش میس لمبتون و علیا حضرت ملکه انگلیس). وی کتابهای مختلفی به رشته تحریر در آورده که از آ‹ جمله است: ده هزار میل در ایران – که توسط حسین سعادت نوری به فارسی ترجمه شده است. سایکس این کتاب را به لرد کرزن نایب السلطنه وقت هندوستان تقدیم کرده است.

[۲۱] – ادوارد براون به سال ۱۸۶۲ در یولی گلوستر شایر به دنیا آمد و در اوان جوانی به مسائل سیاسی پرداخت. در آن زمان بین روسیه تزاری و دولت عثمانی اختلاف بود. ادوارد براون به جانب دولت عثمانی متمایل شد و شروع به تحصیل زبان ترکی کرد تا اینکه بتواند در ثقشون ترک وارد شود، ولی جنگ خاتمه پیدا کرد و ادوارد براون به سال ۱۸۷۹ به کمبریج رفت که در آ‹جا تحصیل پزشکی کند و در این رشته تحصیل خود را به پایان رساند، ولی در عین حال به تحصیل السنه شرقی که فارسی و عربی نیز جزو آ‹ بود می پرداخت.

در سال ۱۸۸۷ به هزینه مدرسه پمبروک مسافرتی به ایران کرد که شرح آن را در کتاب مسافهرت نامه که به سال ۱۸۹۱ منتشر شد و بعداً به نام یک سال در بین ایرانیان تجدید چاپ شد به رشته تحریر در آورد. زمانی که براون در ایران به سر می برد به بررسی مذهب باب بسیار علاقه مند شد و یکی از اشعار قره العین را به انگلیسی برگرداند. ادوارد براون کتابهای زیادی پیرامون تاریخ و فرهنگ ایران نگاشته است که از آ‹ جمله است کتاب تاریخ ادبیات ایران در چهار جلد که در فاصله سالهای ۱۹۲۴-۱۹۰۲ م انتشار یافت. براون در این کتاب قطعات زیادی از اشعار پارسی را به انگلیسی ترجمه کرد که نشان دهنده تسلط او به زبان فارسی است.

[۲۲] – افشار ، ایرج، راهنمای تحقیقات ایرانی، صفحات ۴۲-۳۸٫

[۲۳] – کرزن ، جرج ناتانیل، ایران و قضیه ایران، ج ۱، انتشارات علمی و فرهنگی ، تهران ۱۳۶۷، ص ۱۳-۱۲٫

[۲۴] – افشار ، ایرج، همان، به تلخیص از صفحات ۷۶-۴۶٫

[۲۵] – عنایت، حمید، مقاله سیاست ایران شناسی، در کتاب شش گفتار درباره دین و جامعه، موج، تهران، بی تا.

[۲۶] – افشار ، ایرج، پیشین، ص ۴۹٫

[۲۷] – حائری، عبدالهادی، نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، امیر کبیر، تهران، ۱۳۶۷٫

[۲۸] – آشوری ، داریوش، پیشین، ص ۱۲-۱۱٫

[۲۹] – همانجا ، ص ۲۰-۱۰ به تلخیص.

[۳۰] – رجایی، فرهنگ، پیشین، ص ۱۰-۲۰۹٫

[۳۱] – همانجا، ص ۲۱۱٫

[۳۲] – همانجا، ص ۲۰۵٫

[۳۳] – سعید، ادوارد، پیشین، ص ۱۴-۱۳٫

[۳۴] – حائزی ، عبدالهادی، پیشین، ص ۱۰٫

[۳۵] – عنایت، حمید، پیشین، ص ۴۳٫

[۳۶] – همانجا، ص ۴۷٫

[۳۷] – همانجا، ص ۵۲-۴۵ به تلخیص.

[۳۸] – آشوری، داریوش، پیشین، ص ۲۱٫