ابولفضل(ع) سقاى تشنه لبان

نویسنده:

(گفتارى از مرحوم آیه الله حاج شیخ جعفر شوشترى )

یکى از القاب مشهور قمر بنى هاشم علیه السلام ، سقا و یکى از مهمترین مناصب آن حضرت در قیام عاشورا، سقایت و آبرسانى به تشنگان بوده که در انجام این وظیفه نیز حداکثر ایثار و فداکارى را از خود نشان داده است ، از اینرو شایسته مى نماید که در این باب ، تاءمل و توضیح بیشترى داشته باشیم :

مقاله در موردابولفضل(ع)

چرا عباس علیه السلام را سقا نامیدند؟

زمانى که ابن زیاد به عمر سعد نامه نوشت که به من خبر رسیده است امام حسین علیه السلام حفر چاه مى کند اینک امام حسین علیه السلام را از آب منع کن ، و از طرف دیگر نیز ذخیره آب در خیمه هاى امام حسین علیه السلام رو به پایان مى رفت ، امام حسین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام سپهسالار کربلا را طلبید و بیست سوار و سى تن پیاده ملازم رکاب آن حضرت کرد تا از شریعه آب آورند.
حضرت عباس علیه السلام صبر کرد تا شب تاریک شد، سپس چون شیر غران به سوى شریعه روان شد. زمان حرکت ، هلال بن نافع بجلى از پیش روى عباس علیه السلام روان بود و نخستین کسى بود که وارد شریعه شد. عمر بن حجاج گفت : کیستى و اینجا چه مى کنى ؟ گفت : یک تن ؛ پسر عم تو، آمدم تا آب بنوشم . عمر و گفت بنوش ، بر تو گوارا باد! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاک شوند؟!
عمرو گفت : راست گفتى ، لکن چه توان کرد؟ ماءموریت دارم باید آن را به نهایت برسانم . هلال چون این سخن بشنید، ندا در داد که اى اصحاب حسین در آیید! عباس سلام الله علیه چون شیر شرزه با جماعت خود به شریعه در آمد، و از آن سوى عمرو نیز به افراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسین علیه السلام نیمى از مقاتلت پرداختند، و نیمى مشکهاى خود را از آب پر کردند. در این جنگ از لشگر عمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى از اصحاب امام حسین علیه السلام کسى را آسیبى نرسید. پس حضرت عباس علیه السلام بسلامت باز گشت و اصحاب امام و اهل بیت علیه السلام سیراب شدند، و از اینجاست که عباس را سقا نامیدند. (206)

آب و سقایت

در باب آب و سقایت ، گفتارى از مرحوم آیه الله العظمى حاج شیخ جعفر شوشترى را برگزیده ایم که ذیلا مى خوانید:
امروز روز هشتم محرم است . امر محاصره امروز سخت شده .

بسیار کار بر امام حسین علیه السلام تنگ شده . لشگر از رزم دوم تا امروز، صبح و عصر آمدند. ابن زیاد نامه نوشت ، مثل دیشب امروز، به عمر سعد که :
انى لم اءجعل لک عذرا فى کثیره الخیل و الرجال بدرستى که من براى تو عذرى در بسیارى سواره و پیاده نگذاشتم . همه کار این لشگر احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طریق که حر گفت : این بنده خدا را آورید، و او را محاصره کردید به قسمى که راه نفس بر او بسته شده است ! چقدر شدت داشته است که به این کلام تعبیر کرده است : و اءخذتم بنفسه . یعنى راه نفس نداشت

همه احاطه براى این بود که کسى نیاید به امداد ان حضرت از اطراف . عمده مطلب این بود، علاوه خود آن حضرت هم به جایى نرود.
مثل دیشبى ، حضرت فرستاد حبیب بن مظاهر را میان طایفه خودش . حبیب رفت میان آنها که نزدیکى کربلا بودند، و قدرى ایشان را موعظه کرد. بزرگى از ایشان هدایت یافت . با او نود نفر عازم یارى آن حضرت شدند، و روانه گردیدند.

ابن سعد مطلع شد، و زارق ملعون را با چند هزار نفر فرستاد آنها را شکست دادند و برگشتند. آنها هم مراجعت کردند، و قبیله خود را کوچ دادند، و از کربلا دور شدند. در این چند روز چهار نفر، یا پنج نفر، از کوفه به یارى امام حسین علیه السلام امدند. جاى دیگر که آبادى نبود.
حالا که امام در محاصره مانده است ، در چنین وقتى کسى هم از کوفه نرفت . ببینم شما مى توانید در عالم معنى بروید، یا آن که کسى هم از شما نمى رود؟!

ان شاء الله تعالى ، در عالم حقیقت ماها رفته ایم به یارى آن امام محاصره شده .
امروز که به یارى امام رفته ایم و – ان شاء الله – در کربلا حاضر شده ایم ، نگاه مى کنیم به اطراف فرات ، مى بینیم : از دیشب یا دیروز، یا امروز، شریعه فرات را، به قدر نیم فرسخ طول شریعه را، همه سوران نیزه دار احاطه کردند.

از چه باب چنین شد؟ چون که آن ملعون که نامه نوشت به ابن سعد که عذرى برایت نگذاشتم در خصوص لشکر فرستادن ، نوشت : حکمى که بر تو دارم این است که این قدر کار را بر حسین تنگ بگیر، وحل بین الماء و الحسین و اصحابه …: بین آن جناب و اصحابش و آب فرات حایل بشو. شنیده ام مى خواهند چاه حفر کنند، فرصت به آنها نده !
حکم دیگر کرده بود…

سبحان الله ! خدا حکم مى کند، و مطیعهاى از بندگانش مسامحه مى کنند، ولى در حکم ابن زیاد – لعنه الله – آن اشقیا نهایت سعى مى کردند که عمل بیاید! نوشته بود: فلا یذوقوا منه قطره .

پس از این حکم ، ابن سعد ملعون لشکر را مامور کرده به سر کردگى عمر و بن حجاج ، به قدر نیم فرسخ ، همه مشرعها را گرفتند و ضبط کردند.
این است که روز ورود صداى اضطراب بود. امروز حکایت خیمه گاه ، و فریادهاى خیمه گاه ، و جمیعا نقل الماء! الماء! بود.
پناه مى برم به خدا – و نعوذ بلک من عین لا تدمع – امروز، از چشمى که در این چند روز اشکش جارى نشده است …
بعضى قساوت دارند. از این حرفها اشکشان نمى آید.!

هر کس که مى بیند امروز هم گریه اش نمى آید، معلوم است و بداند که : ابن زیاد گناهانش نوشته است به ابن سعد شقاوتش و او موکل کرده است عمر بن حجاج قساوتش را که : مبادا یک قطره اشک چشم به نور چشم پیغمبر صلى الله علیه و آله بدهد!
این است که چون مثل امروز در خیمه گاه غیر از آب حکایتى نبود، امروز هم مجلس  مجلس آب است . جز این حکایتى نیست .
بدانید که خداوند عالم آبى خلق کرده ، که نه آسمانى بود، نه زمینى . آب خلق کرده است . در فضایى … غیر از آب نبود، وکان عرشه على الماء . آن آبى است که مایه خلقت آسمانها و زمینهاست .

بدانید که همان آب خلقتش هم از براى امام حسین علیه السلام بود. از برکت امام حسین علیه السلام بود، به واسطه امام حسین علیه السلام بود.
چون خلق همه موجودات به جهت پیغمبر صلى الله علیه و آله است ، به حکم فقره لو لاک لما خلقت الاءفلاک : و پیغمبر صلى الله علیه و آله درباره امام حسین علیه السلام فرمود: حسین منى و اءنا من حسین ، گویا همه از جهت حسین خلق شده اند.
بعد از آنکه خلقت آسمانها و زمینها شد، آن آب که قدرش محیط است بر زمین ، که آن نه این است براى خوردن داشته باشد، حکمت بالغه اش قرار گرفت آبى به آسمان برود، بعد بر زمین داخل شود فاءسکناه فى الاءرض تااین آب براى غذاى مخلوقات نافع باشد و به این تدبیرى که خدا قرار داده است که باید یک مثلث زمین و دو ثلث آن آب باشد، نه این آب است ، نه آن آب . این آب هم از برکت امام حسین علیه السلام است ، این اصل تکوین آب .
اما آب پاره اى احکام شرعیه دارد که شارع قرار داده است :

اولا: در قیامت ، اول اجرى که در اعمال به شخص مى دهند، اجر آب دادن است که مى دهند، واز این مطلب معلوم است که (آب دادن ) خصوصیتى دارد.
بعد از این ، در آب حقى قرار داده است براى همه . در بعضى از آنها مثل نهرها که در آنها – اگر چه مالک داشته باشد، صغیر هم باشد، چه بدانى راضى هست مالک او یا نه ، یا بدانى که راضى نیست – مالک حقیقى قرار داده است که ، تشنگان از این آب بخورند.
و از احکام خاصه آب دادن این است که جگر تشنه را سیراب کردن اجر دارد.
این اجر، براى جگر تشنه را سیراب کردن هست ، هر کس باشد، حتى کافر. اگر کسى طعامى به کافر بدهد، ثواب ندارد؛ امام به کافر کسى آب بدهد ثواب دارد.

راوى مى گوید که : من هم محمل حضرت امام صادق علیه السلام بودم . در راه مکه شخصى افتاده در زیر سایه درخت مغیلان . حضرت فرمود: برو، مبادا از تشنگى افتاده باشد.
مى گوید: پیاده شدم و رفتم . عرض کردم : یابن رسول الله ، نصرانى است ، تشنه شده است و افتاده است . فرمود: آبش بده ! حضرت فرمود: لکل کبد حراء اءجر (207)اجر دارد این آب دادن به نصرانى . پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد؛ مسلم به کافر، اجر دارد؛ کافر به مسلم ، ولو تخفیف گناه و عذاب ؛ کافر به کافر، ولو تخفیف عذاب باشد.

حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله مشغول وضو بود. گربه اى از راه گذشت . نگاه به آب کرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است . وضو را گذاشت . آب را نزد گربه گذاشت . گربه آب خورد. از پس مانده (آب ) گربه وضو را تمام کرد.
از جمله مسائل متعلقه به آب (این است که ) اگر کسى در راه سفر باشد، و حیوانى همراه داشته باشد و بترسد که اگر وضو بگیرد یا غسل کند آن حیوان تشنه بماند، آب را باید به حیوان بدهد و تیمم کند. بعضى مى گویند که حیوان کس دیگر، که در قافله تو باشد، نیز همین حکم را دارد. بعضى دیگر مى گویند که اگر اهل قافله ذمى باشند چطور است ؟ بعضى مى گویند: بلى ، چون اهل ذمه اند، باید آب داد به ایشان .
حالا که معلوم شد فضیلت آب دادن (به ) تشنگان ، مى گویم :

در این صحرایى که رفته اید – ان شاء الله – الان نگاه کنید. در این خیمه ها تشنگانى چند جمع شده اند، فریاد مى زنند: الماء!
چه تشنه هایى که سه امام (همراه خود) دارند: یکى حضرت امام حسین ، دیگر امام سجاد، و یکى امام محمد باقر علیه السلام ، باقى دیگر امامزاده ، اصحاب ایشان از علماء و فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد، اطفال و زنها…
حالا بناى آب دادن به تشنگان است . چه تشنگان ، که در اشعار محتشم است که مى گوید هنوز فریادشان به عیوق مى رسد.
خدا چهار (سقا) براى این تشنگان قرار داده

سقاى اول : حضرت خاتم الانبیا محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله که جام در دست دارد، در میدان کربلا ایستاده ، وقت مخصوصى دارد.
سقاى دوم : خود امام حسین علیه السلام است که خودش سقاى این تشنگان است . حالا باید کیفیتش گفته شود.
سقاى سوم این تشنگان : العظیم المراس ، المکین الاءساس ، اءبوالفضل العباس ‍ علیه السلام
سقاى چهارم این تشنگان : چشمهاى دوستان است .

کیفیت سقایت : سقاى اول بعد از واقعه میدان است ، یعنى بعد از کشته شدن ، مگر در على اکبر علیه السلام این احتمال است که پیغمبر صلى الله علیه و آله در این عالم به او آب داده باشد .

و شاهد بر بودن (سقاى اول )، قول على اکبر علیه السلام که عرض کرد: یا اءبتاه ! این جدم پیغمبر صلى الله علیه و آله است که مرا سیراب کرده است .
اما (سقاى دوم ) امروز مختصرى از کیفیت سقایت آن حضرت مى خواهم بگویم . ببینید چه کرد از بابت سقایت . ببینید چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چیزى که مردم غافلند از آن . بعد از آن از سقاى سوم که مجلس براى آن است بیان مى شود.
بارى ، اول سقایت (مظلوم کربلا) را بگویم .
وقتى که آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم ، حضرت آمد عقب خیمه ، رو به قبله ، نوزده گام برداشت . خاک از آن زمین برداشت . چشمه آبى نمودار شد. از آن جشمه آب خوردند، و بعد از آن ناپدید شد. این شقایى اول سیدالشهداء بود.
سقایت دیگر، مطلبى است که به او ملتفت شده ام . اگر چه بعضى عبارات گفته مى شود، هنوز مشخص نیست . حضرت همه همتش در طلب آب براى تشنگان بود.

هنوز دستگیر نشده است که براى خودش آب طلبیده باشد، و حال آنکه طبیعت سیدالشهداء علیه السلام این بود که خواهش کردن این قدر بر او صعب بود.
نه همین خواهش کردن خودش بود، بلکه کسى هم از آن جناب خواهش مى کرد، خیلى بر آن حضرت صعب بود. پیش از رقعه خواندن ، مى فرمود: حاجتک مقضیه . عرض کردند: رقعه آن را نخوانده اى ! مى فرمود: اگر رقعه اش را بگشایم و بخوانم ، به همین قدر آبرویش ‍ مى ریزد، ذلیل مى شود.
حالا ببین کسى اینقدر بر او صعب باشد که کسى از او سؤ ال کند، بر او چه مى گذرد وقت سؤ ال خودش !

آن جناب بر سر بالین اسامه حاضر شد. او گفت : و اغماه ! فرمود: چرا اظهار غصه مى کنى ؟ گفت : شصت هزار درهم قرض دارم . فرمود: بیاورید بدهید. و حال آنکه خواهش هم نکرد از آن حضرت ، مگر همین قدر عرض کرد غصه دارم .

کسى که اینقدر بر او صعب است که کسى از او خواهش بکند، چه بر او مى گذرد که خودش لاعلاج بشود که خواهش بکند به جهت اتمام حجت خدایى که بایست خواهش ‍ آب بکند؟!

خدا قرار داده که سیدالشهداء علیه السلام سه مرتبه آب به اهل کوفه داد: یکى استسقا جهت ایشان در کوفه ؛ یکى هم در صفین که معاویه آب را گرفته بود؛ یکى دیگر، وقتى که در این صحرا لشگر حر آمدند و تشنه بودند. باید این سه حق آب دادن را بر ایشان اثبات کند که حجت تمام باشد. کسى که اینقدر خواهش بر او صعب است . اول آدم فرستاد: بریر رفت گفت : درست نشد، حر رفت درست نشد، حضرت عباس علیه السلام را فرستاد نشد.
خودش براى خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهید به همه ماها. قبول نکردند. بعد فرمود: نمى دهید به خودم و اصحابم . اقلا به این زنها آب بدهید. فرمود: این جماعت زنها اگر آب بخورند ضررى به حال شما ندارد. ما آب بخوریم قوت مى گیریم ، زنها که قاتل نیستند! قبول نکردند.
فرمود: خوب نه به اصحاب مى دهید نه به زنها… تنزل کرد، فرمود: اطفال کوچک را آب دهید، قبول نکردند…
از این هم پایین (تر) آمد، خواهش دیگر کرد: اول فرمود: آب دست ما بدهید، قبول نکردند. دیگر تنزل کرد، رفت آن طفل شیر خواره را آورد. و در آن حال نفرمود: (آب بدهید به من تا به او بدهم ) بلکه او را آورد…
شماها خیال مى کنید مصیبت ، تیر به حلقوم على اکبر علیه السلام خوردن است ؟!
اصل مصیبت ، همین طفل را به میدان آوردن است . ظاهرا وقتى هم بوده است که طفل محتضر هم بوده است . فرمود:
اى جماعت ، ولیکم ! اسقوا هذا الرضیع . یعنى خودتان آب بیاروید به این طفل بدهید. اءما ترونه یتلظى عطشا : نمى بینید چه قسم به خود مى پیچد…!
دو چیز از بابت این طفل ، دل را مى سوزاند: یکى فرمود خودتان آبش بدهید، یکى دیگر آن را بلند کرد و فرمود: ببینید چطور رنگش زرد شده است . و دست و پا مى زند از بى آبى …؟!
مجلس براى سقاى سوم بود، یعنى ابوالفضل العباس علیه السلام روحى له الفداء
صفاتش را بگویم ؟! مرتبه اش را بگویم ؟! جلالت قدرش را بگویم …؟!

سه لقب براى حضرت عباس علیه السلام است : یکى (قمر بنى هاشم علیه السلام ) از بس که مقبول بود، یکى (عباس طیار). حضرت فرمود: مثل جعفر طیار، خداوند دو بال براى او عطا فرموده که با ملائکه پرواز مى کند، به هر جاى بهشت که بخواهد پرواز کند، لقب سوم ، (عباس سقا)…
بارى ، از جانفشانیش براى برادر بگویم ؟! عمده حمایت در این روزها به حضرت عباس  علیه السلام بود. در حدیث است ، وقتى حضرت عباس علیه السلام کشته شد، جراءت لشگر رفتن به خیمه ها زیادتر شد، یا اینکه جرى شدند.

جمالش را بگویم ؟! بلندى قامتش را بگویم ؟! کسى که سوار شود بر اسبهاى بسیار بلند، اگر رکاب مانع نشود، پاهایش بر زمین کشیده مى شود!
اینقدر حضرت امام حسین علیه السلام او را دوست مى داشت که مى فرمود: (بنفسى اءنت ).
برادرهاى مادرى را پیش انداخت در کشته شدن ، بعد بناى خودش شد، و قرار شد به میدان برود.
وقتى که دید اطفال مرده اند، و بعضى مرده اند، میدان رفتن را متوقف کرد، راه مشرعه را در پیش گرفت . وقتى که سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت

سرش . چون این دو برادر سوار شدند، لشگر هم هجوم آوردند و این دو را از هم جدا کردند.
سیدالشهداء علیه السلام مراجعت فرمود. حضرت عباس علیه السلام اسب را دوانید و وارد شریعه شد.
دیگر کیفیت مبارزات آن جناب که هزار سوار را متفرق کردند، خود را به آب رسانیدند. آب نخوردند… ببینید چه هنگامه است . حضرت عباس علیه السلام آب را برداشت و نخورد، چنانچه در اخبار رسیده است که که یاد تشنگى برادر کرد و اما معلوم نشده و نمى دانم در آن عالم وقتى که از این عالم رفت ، آب که برایش آوردند، خورد یا نخورد. دیگر بعد از این حکایت مشک پرکردن و به دوش گرفتن ،بالا آمدن … فریاد کرد عمر سعد که : مگذارید! هجوم آوردن لشگر در طرف مشرعه و سایر کیفیاتش – مکرر مى شنوید – از دست جدا شدن تیر خوردن …

لکن یک خبر است که هنوز معلوم نشده است که دو دست که جدا شد وقت مشروعه دور بود از خیمه گاه ، نهر حسینى هم که نبوده است . و آن جناب به اسب دوانیدن خود را به آنجا رسانید، این است که مى گویند حضرت امام حسین علیه السلام وقت رفتن سر نعش ‍ عباس علیه السلام ، دست بریده عباس علیه السلام ، را دید، نباید اصلى داشته باشد، چرا که از محل قبر ابوالفضل علیه السلام راهى دارد به مشرعه غیر از خیمه گاه ، به طرف مسرع عباس علیه السلام راه دیگر دارد، و دستها میان محل افتادنش بر زمین و مشرعه جدا شد،
پس نباید حضرت امام حسین وقت رفتنش بر سر نعش عباس علیه السلام دستها را دیده باشد. پس نمى دانم سیدالشهداء دستهاى بریده را آورد و ملحق به بدن کرد، یا ملائکه ها آوردند نزد بدن گذاشتند؟

مصیبت این سقاى تشنه را از وقتى بگویم که مشک پاره شد. بعد از جنگها وسیعها، وقتى رسید اینجا قبر مطهر است ،
فعند ذلک وقف العباس علیه السلام . یعنى دیگر جاى خود ایستاد و حرکت نکرد…
البته باید بایستد، چه بکند و به کجا برود، و فرار هم نمى خواهد بکند، دست هم ندارد که دعوى بکند… گمانم این است که رو به خیمه گاه هم نیامد. در همان حال ، صداى ناله اهل حرم را مى شنید…. بارى ، در همان حالتى که ایستاده بود، یک تیر بارانب هم شد. چنانچه در اخبار است : فصار جلده کالقنفذ.

این ظاهر پوست و زره ، از وفور تیر، مثل خارپشت شده بود.
اسب هم در ایتژن حالت از جولان نمى ایستاد. ناگاه تیرى آمد، بر سینه مبارکش نشست ، و آن حضرت بر زمین افتاد.
تصور کن … آن جناب ، با آن بلندى قامت ، اسب در جولان ، بر زمین بیفتد، چه خواهد شد…. تمام این تیرها کانه بر جگر و بواطن آن حضرت نشست . انا لله و انا الیه راجعون .
——————————————–
نقل از: کتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام