روزی داروغه بغداد در اجتماعی که بهلول در آن حضور داشت، گفت: تاکنون هیچ کس نتوانسته است مرا گول بزند. بهلول گفت:…
شماره دو روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی صدا یش زده گفت: ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم…
یک روز فقیری ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش…